حیاط خلوت
گزارشی از وضعیت ابارش و فاجعهای که در انتظار این منطقه زیبا و ارزشمند است
گزارشی از وضعیت ابارش و فاجعهای که در انتظار این منطقه زیبا و ارزشمند است
ستاره شرق، حمید ابارشی:
محلیها میگویندش: «اَباری». درست پشت پلیسراه سبزوار به تهران. به اَنار میگویند «آنار» و به بادمجان میگویند «بانجو». فلفل را «پلپل» میگویند و روز قبل را «دینَه»! بچه که بودیم، رفتن تا به آنجا، در عین نزدیکی، به مسافرتی طولانی میمانست؛ اما الآن گاهی با دوچرخه میروم برای زیارت اهل قبور که همان کنار امامزاده خسروجرد است … و گاهی هم پیاده! ابارش را گفتهاند همان «آببارش» است که بهمرور در گویش مردم به ابارش تغییر یافته یا اگر «اَ» را که در ابتدای آن آمده، نفی بدانیم، به معنای جایی است که بارش در آن کم است. در جای دیگری هم به معنای جایی است که بارش باران زیاد است. روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سبزوار. جایی هم نوشته بود که نام قناتی است، ابارش.
یادم میآید حدود پانزده سال پیش که هنوز هجوم مردم شهر برای ساختن ویلا و باغچه و به روستاهای اطراف ـ خصوصاً روستاهای نزدیک و خوش آبوهوا ـ مثل حالا نبود، میدیدم که پسرعمه و بقیه مردم روستا، زمینهایشان را آماده میکنند برای فروش و میفروختند. هرکسی هم که میآمد، یک چهاردیواری درست میکرد و چهارتا نهال فرومیکرد توی زمین که یعنی باغچه! حالا این باغچه باید چند تا مشخصه میداشت: اول اینکه این آقا باید یک خانه میان این باغچه درست میکرد و دست اهلبیت را آخر هفته میگرفت و میآورد «ویلا»! استخری و منقلی (برای کباب! فکر بد نکنید!) چهارتا دیگچه مسی و منقل آشپزی و دیگر چیزهایی که بتواند برای آخر هفته این «ویلا» را تبدیل به یکجایی بکند که یک یا چند خانواده بتوانند دورهم، به دور از فضای شهر، جمع شوند و دورهم باشند. به این هم کار ندارم که اثرات روانی این قضیه چیست و چرا مردم، این مدل زندگی میکنند و اینکه این کار اصلاً درست است یا غلط؟ یا خوب و یا بد؟ و اینکه این قضیه چرا به وجود آمده و … .
حرف از اینجا شروع میشود که روزی من به فامیلمان گفتم: فلانی! شما الآن خوشتان آمده و زمینهای متری سه، چهار هزار تومانتان را میفروشید متری پنجاه، صد و صد و پنجاه هزار تومان و خوشحال هم هستید؛ اما آیا فکر نمیکنید «سرچشمه» چقدر میتواند برای این جمعیت غیربومی آب داشته باشد؟!
دو سه سال پیش هم، همسر همان فامیلمان نکتهای گفت. پرسیدم: از وقتی غریبهها آمدهاند اینجا، مشکلی هم پیش آمده؟ ایشان نکته جالبی گفتند و گفتند: «قبلاً دخترمان را از قلعه بالا، تنها میفرستادیم قلعه ته! اما الآن حتماً خودمان باید همراهش برویم.
باغ اسکویی خشک شد. خیلی از باغهای اناری را کندند و تبدیلش کردند به زمین! چندگاه پیش هم بالای یک تپه، یک کاخ دیدم. باور کنید! یک کاخ واقعی! با قول امروزیها «اصلا یه وعضی!» باغ اسکویی میگویم و باغ اسکویی میشنوید. باغ اناریاش هرسال سبز و خرم و خرمن خرمن انار. چه اناری! چنارهای دو طرف خیابان باغ، رؤیایی و تماشایی. از کنار این چنارهای بلند، دو جوی آب روان بود و آب سرچشمه را به زمینها میبرد. درختهای زردآلو، انجیر، آلبالو، توت، گردو، پسته، خرمالو، گیلاس، شاداب و سرحال؛ و همه به برکت آب؛ و البته وجود «زنِ محمد سالار» که خدایش بیامرزاد. ما صدایش میزدیم «عمه»! و چه عمه نازنینی! الآن شاید شما نه، اما من اگر باغ اسکویی را ببینم گریه میکنم. بگذریم که آب در ابارش کم شده. کارهایی هم کردهاند … اما هنوز خبری نیست!
از آب که بگذریم به امنیت میرسیم. خبرهای بدی گاهی میرسد و این «گاه»ها دارد بیشتر میشود. دزدیهایی که قبلاً در ابارش نبود! البته این قضیه مختص ابارش نیست؛ بل هر روستایی که زمینهایش فروش رفته به غیر، دچار همین مشکل ـ کم یا زیاد ـ هستند. البته امکان دارد روستایی مثل «کلاوشک» اصلاً این مشکل را نداشته باشد! مشکل امنیت هم قابلهضم و تا حدودی قابلحل و فصل بوده و هست؛ اما بزرگترین مشکل و اساسیترین آن مشکلی است که متأسفانه هست و آنهم زیاد…
شاید کلمه «حیاط خلوت» به گوشتان آشنا باشد. قدیمها که نه، همین الآن بعضی از خانههای ویلایی دارند. حیاط خلوت جایی است پشت ساختمان اصلی که معمولاً فقط صاحبخانه از آن خبر دارد و احیاناً وسایلی که نمیخواهند جلو چشم باشد را آنجا میگذارند یا تأسیسات ساختمان آنجاست و یا گلها و گیاهان! معمولاً میهمان هم که به خانه میآید، سراغ حیاط خلوت نمیرود. تقریباً جایی است شبیه اسمش: حیاط خلوت.
پول چیز عجیبی است. هم میتواند آدم را خوشبخت کند و هم برعکس. البته بیپولی هم بد دردی است! آن هم خطرناک است. دوتا شدن شلوار را شنیدهاید لابد! البته این قضیه فقط به آقایان نسبت داده میشود و نمیدانم خانمها هم در این دوتا شدن شلوار سهمی دارند یا نه! از اصل قضیه پرت نشویم. تا جایی که من میدانم و میبینم، خیلیها رفتهاند ابارش، زمین خریدهاند و «ویلا» ساختهاند؛ و بعضی جاها چه «ویلا»هایی! به کاخ بیشتر میمانند. دارندگی و نه برازندگی! که بر تن انسان ـ اگر انسان باشیم ـ لباس زیبا نشان انسانیت نیست. اسراف هم هست. بگذریم. اصل مطلب این چیزهایی است که میتواند «دردآور» باشد. دردآور به معنای اجتماعی و فرهنگی و مذهبی و البته اخلاقی…
ابارش نزدیک شهر است. زمینهایش هم به نسبت ارزان. انگار این زمینها موردعلاقه منابع طبیعی هم نیست. کلوتها یا همان تپههای شمال ابارش را خیلی راحت صاف میکنند و بهعنوان زمین میفروشند. خیلی راحت! اصطلاح ویلا هم برازندۀ این ساختمانها نیست؛ چرا که ویلاها عموماً سرسبزند و اینها فقط عمارتهایی هستند و به «دلایلی» ساخته شدهاند. ما اسمش را میگذاریم «مکان»! البته قبول دارم و آدمهایی را هم میشناسم که فیالواقع برای استراحت آخر هفته به این مکانها میروند و البته با خانواده و انسانهایی هستند شریف و بهقولمعروف آدم حسابی! با استثناءها کاری ندارم، از کل «رویکرد» روی صحبت من با مردمی است که شاید نمیدانند چه اتفاقهایی در بعضی از این «مکان»ها میافتد و البته شاید هم میدانند!
در تعریف این «مکان»ها میتوانم بگویم بعضیهایشان جاهایی هستند برای کارهایی که نمیتوان در شهر انجامشان داد! چراکه در شهر توی چشم هستی؛ شهر، کوچک است و همه میشناسند همدیگر را.
«پارتی» چند معنای واضح دارد. جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، جشن، شبنشینی و … که در مملکت ما بیشتر به همین دو معنای آخر آن شناخته میشود: جشن و شبنشینی. جالب است که معنای این جشن و شبنشینی، دورهم جمع شدنهایی است که در آن ممکن است رقص مختلط، مشروب و … هم باشد. نمیخواهم و شاید به دلیل ابارشی بودنم، نمیتوانم مستقیم به بعضی چیزها اشاره کنم؛ اما سربسته میگویم و یقین میدانم «العاقل یکفیه الاشاره»! یک جاهایی هم شنیدم که پارتیهای جدید روی بورس آمدهاند که البته همه اینها از ینگهدنیا گرفته شدهاند و از جایی آمدهاند که هیچ نشانی از فرهنگ ایرانی ـ اسلامی و اسلامی ـ ایرانی ندارند و صد البته، خود آنها هم به کج بودن و بد بودن این مدل میهمانیها ـ شما بخوانید پارتیها ـ اقرار دارند مانند سوییچ پارتی، بالماسکه و … . ازدواج موقت، اسم آبرومند و درستی دارد و ریشۀ آن هم مشخص است و میشود آن را مخفی هم نگه داشت! برعکس ازدواج سفید و سیاه و خاکستری و …. باز هم «العاقل یکفیه الاشاره».
ابارش بهنوعی دارد میشود پاتوق پولدارها! پولدار که باشی میتوانی هرجایی، مثل ابارش، یک «مکان» درست کنی و هر کاری که در فضای جامعه «قبح» تلقّی میشود، آنجا انجام بدهی. کسی هم کاری به کارت ندارد. دقیقاً رواج این تفکر غلط که پولدار باش و هر کاری میخواهی بکن! این خطرناک است. خطرناک برای مردم روستایی که شاید چند سال دیگر اسمی از روستا نداشته باشد و بشود یک حیاط خلوت!
دیدهاید مارها چگونه طعمههایشان را شکار میکنند؟ اول یا یک حملۀ سریع، نیششان را میزنند؛ زهرشان را وارد بدن شکار میکنند و صبر میکنند تا زهر اثر کند و شکار بیفتد. بعد با خیال راحت، شکارشان را میبلعند. جالب اینجاست که دیده شده این شکارها گاهی از دهان مار خیلی بزرگتر هستند و وقتی وارد بدن مار میشوند، شکل مار کاملاً عوض میشود؛ اما مدتی که میگذرد، این شکار هضم و جزئی از بدن مار میشود و شما دیگر اثری از آن شکار نمیبینی و فقط یک مار میبینی که باز هم دنبال شکار میگردد! العاقل یکفیه الاشاره!
پینوشت:
۱) البته یادم رفت که بگویم میان خیلی از تالارهای ریزودرشتی که میان ابارش و اطراف ابارش ساخته شدهاند، چه مجاز و چه غیرمجاز، یک چند تا باغ تالار هم هست که کار جالبی دارند! جالب به معنای خودش، یعنی جلبکننده! بدین معنا که مجالس عروسی که در تالارهای مجاز انجام میشود و معمولاً ساعت یازده یا یازده و نیم ختم میشوند، در این باغتالارها ادامه پیدا میکنند به … حتی شنیده شده که نوشیدنیهایی هم سرو میشوند و این قضیه تا ساعتهایی از نیمهشب ادامه پیدا میکند و متأسفانه هیچ نظارت قاطعی هم بر این قضیه دیده نمیشود.
۲) شتر گاو پلنگ را شنیدهاید لابد؟! زرافه را میگویند شتر گاو پلنگ. به لحاظ رشد جمعیتی و البته ساختوساز، چند سال دیگر و شاید هم همین الآن، تبدیل به یک موجود زشت بشود یا شده که بازهم البته، وجه مشکلات فرهنگی، مذهبی، قومی و اجتماعی آن بر هر چیز دیگری میچربد. مردم ابارش اگر به خود نیایند، تا چند سال دیگر مشکلاتشان را نمیتوانند بهسادگی امروز حل کنند.
*منتشر شده در شماره ۱۵۴ ماهنامه ستاره شرق
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰