شهر آرزوها
(منتشر شده در شماره ۱۷۶ ماهنامه ستاره شرق: سمانه علیاکبری)
در شمارۀ قبل داستان دو برادر را روایت کردم که هرچند در کورههای آجرپزی سبزوار با همه مشقتها و مرارتهای بیشمار کار میکردند، اما مردانگی و غیرتشان برای برداشتن باری از دوش خانواده حرفهای بسیاری برای گفتن داشت. در آن گزارش علی پسر کوچکتر خانواده درکی از «آرزو» نداشت و به عبارت سادهتر اصلاً معنی آرزو را نمیدانست که حتی چیزی برای خود بخواهد! محمد اما چند سالی از علی بزرگتر بود و معنای آرزو را میدانست او میگفت: آرزویی بر دل مانده دارد. وقتی دلش که از روزگار میگیرد چشمانش را میبندد و بر بال خیال راهی شهر آرزوها میشود.
ـ محمد! شهر آرزوها؟
ـ بله. من اسمش را گذاشتهام شهر آرزوها. از مشهد میگویم. کاش میشد رفت مشهد. آخر ما تا حالا مشهد را ندیدهایم!
ـ آرزوی بر دل ماندهات چیست محمد؟
ـ دوست دارم آجر و خشتی که ماحصل دست من و علی است را به امام رضا (ع) هدیه بدهم. نمیدانم حضرت قبول میکنند یا نه؟ ولی خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد.
به محمد گفتم. چه آرزوی قشنگی. گفت: مدتهاست که دارم به این موضوع فکر میکنم. ولی چه کنم که نه میشود و نه میتوانم!
زیارت اولی
حرفهای محمد و علی مدام توی ذهنم بود. مشهد و حرم! مشهد و زیارت! مشهد شهر آرزوها! تصمیمم را گرفتم. خواستم بچهها را برای زیارت و تقدیم هدیهشان به امام رضا (ع) به مشهد ببرم. راستش هماهنگیهای لازم با آستان قدس رضوی برای رفتن بچهها به مشهد چند روزی طول کشید اما بالاخره شد.
راهی مشهد میشویم. بچهها مات و مبهوت فقط به شهر و زرقوبرقهایش خیره شدهاند. به نزدیکی حرم رضوی که میرسند نفسها در سینه حبس است و آنگونه که از نگاههایشان میتوان فهمید هنوز نیز باور ندارند که گنبد طلا و گلدسته و رقص کبوترها بر دور آن در مقابل چشمانشان قرار دارد.
مشهدالرضا، شهر آرزوها
چشمم که به گنبد طلایی امام خوبیها افتاد، گفتم: آقا برایتان دو مهمان آوردم که دلشکستۀ روزگارند، اما با دلی بزرگتر برایتان هدیهای آوردهاند که تمام داروندارشان است. از آنها قبول کن!
در افکار خودم غرق بودم که علی میپرسد: خاله! اینجا حرم امام رضاست؟ و ادامه میدهد: «خدا کنه امام رضا (ع) هدیه ما رو قبول کنه.» میگویم: «علی شک نکن حتماً قبول میکنه.»
مجوزهای ورود به حرم از قبل گرفته شده بود و تعدادی از مسئولان حرم و خدام در جریان کار ما بودند. وارد صحن انقلاب که شدیم بچهها متعجب فقط به حرم و صحن و زائران خیره شده بودند. انگار همهچیز برایشان تازگی داشت. صدایشان را میشنیدم که میگفتند: السلام علیک یا امام رضا (ع).
علی خیره به گنبد بود. ناگهان چشمانش با کبوتران حرم راهی آسمانها شد. از حال و هوایش که بیرون آمد پرسیدم: «علی از امام چی خواستی؟»
ـ خواستم کرونا از بین بره و مامان و بابام رو هم امام به مشهد دعوت کنه.
محمد میگوید: «من هم از امام رضا خواستم هیچ بچهای طعم فقر رو نچشه و بتونم در آینده جوشکار بشم، کارگاه بزنم و عدهای رو به کار مشغول کنم.» حرفهای بچهها حالا رنگ آرزو به خود گرفته بود و از این بابت خوشحال بودم!
هدیه دو برادر خشتی بر طرح توسعه حرم
کمی زیارت، کمی سبک شدن و حالا نوبت تقدیم هدیه به دفتر نذورات حرم بود. راستش کمی استرس داشتم که نکند دست رد به هدیه محمد و علی بزنند اما خودم را جمعوجور کردم و رفتیم به سمت دفتر. بدون اینکه کسی از من چیزی بپرسد نامم را صدا زدند و گفتند: خوش آمدید قدم مهمانهایتان سر چشم ما.
انگار آنهمه استرس بیمعنا بود. وارد دفتر نذر و وقف آستان قدس رضوی میشویم. مدیر دفتر توسعه، وقف و نذر آستان قدس رضوی هم حضور دارد به احترام بچهها بلند میشود و با آنها خوشوبشی گرم میکند. داستان محمد و علی را برای وی تعریف میکنم. بهشدت تحت تأثیر قرار میگیرد و میگوید: این عزیزان مهمانان ویژه امروز ما هستند. نذرشان و هدیه آنان صد درصد قبول آستان امام خوبیها است. خوش به سعادتشان. ما در اینجا با زائران و واقفان زیادی روبرو هستیم اما این آجرها و خشتها در نوع خود کمنظیر و خاص بود.
حجتالاسلام هاشمی میگوید: هدیه محمد و علی با افتخار در بین یکی از طرحهای توسعۀ حرم با نام خودشان با عنوان وقف محمد و علی بهکار گرفته میشود. در این لحظه برق چشمان و لبخند لبان بچهها واقعاً دیدن داشت.
محمد میگوید: باورم نمیشود امام رضا (ع) هدیه ما را قبول کرده باشد؛ که حجتالاسلام هاشمی میگوید: امام سرمنشأ همۀ مهربانیهای عالم است. مگر میشود از مهمانان عزیزی مثل شما هدیه قبول نکند؟ عاقبت بهخیر شوید زیر سایه امام!
چه روز خوبی است. آرزوهای دو نوجوان، زیر سایۀ لطف و کرم امام مهربانیها قد کشیده است. محمد و علی حالا هم خواسته دارند هم رؤیا و هم آرزو و دیگر از من نپرسیدند آرزو یعنی چه؟
آستان قدس رضوی برای دو کودک سبزواری سنگ تمام میگذارد. حوالی ظهر است و وقت ناهار. علی و محمد مهمان خوان کرم حضرت ثامنالحجج میشوند.
اینجا مشهد است، شهر آرزوها! شهری که خورشید از سمت نگاه مهربان امام رضا طلوع میکند. شهر عاشقانههای امام خوبیها. شهر دلبریهای ناب مهربان امام. هر جا دلی شکست اینجا بیاورید، اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است.
ممنونم حضرت پناه که با مهربانی تمام دست رد به سینه دو نوجوان نزدید و هدیه از سر شوق و ذوق آنها را که تمام دار و ندارشان بود را به مهر پذیرفتید. ممنونم!
برچسب ها :سبزوار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰