«گل محمد»؛ دوزخیای در مسیر بِسمل شدن
ایرنا وقتی دبیر کانون نویسندگان سوئد به او و خانوادهاش پیشنهاد اقامت دائم در آن کشور داد؛ گفت: «نمیتوانم. باید برگردم.» دبیر کانون گفت: «آنجا جنگ است. جنگ دوزخ است. بهتر است نروید.» پاسخ داد: «جنگ واقعا دوزخ است. ولی من چه کنم که علیالاصول دوزخی هستم!». او محمود دولتآبادی است؛ دوزخی در مسیر بِسمل
ایرنا
وقتی دبیر کانون نویسندگان سوئد به او و خانوادهاش پیشنهاد اقامت دائم در آن کشور داد؛ گفت: «نمیتوانم. باید برگردم.» دبیر کانون گفت: «آنجا جنگ است. جنگ دوزخ است. بهتر است نروید.» پاسخ داد: «جنگ واقعا دوزخ است. ولی من چه کنم که علیالاصول دوزخی هستم!». او محمود دولتآبادی است؛ دوزخی در مسیر بِسمل شدن.
عبدالرسول دولتآبادی دهم مردادماه ۱۳۱۹ در بحبوحه جنگ جهانی دوم به همراه همسرش فاطمه، تولد فرزند پسری را جشن گرفت که خانواده هشت نفره آنها را به ۹ نفر افزایش داد. خانوادهای که درگیر قحطی، فقر و تنگدستی مردمانی بودند که بدون دخالت کشورشان، تندباد جنگ جهانی دوم را بر سر خانوادههای ایرانی گسترده بود؛ اما تولد محمود بار دیگر و به قدر لحظهای شادی را به خانواده آنها هدیه میداد.
- کودکی و همزیستی با فقر
اگرچه محمود دولتآبادی را بهعنوان یکی از قله نشینان ادبیات داستانی معاصر میشناسیم؛ او نه از پدری مشوق یا مادری تحصیلکرده بهره برد و نه در خانوادهای زندگی کرد که از ناز و نعمت جهان ثمری داشتند.
فقر و ناخوشی چنان بر مردمان ایران بهویژه منطقه بیهق سبزوار (زادگاه محمود و خانوادهاش) خوشنشین شده بود که او را واداشت از همان کودکی علاوه بر دستوپنجه نرم کردن با فقر، تجربه کمک به معیشت خانواده را با کارهای گوناگون از سر بگذراند.
- آخر من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم
محمود دولتآبادی که او را بهعنوان نویسنده کتابهایی چون ته شب؛ اوسنهٔ باباسبحان؛ جای خالی سلوچ؛ گاوارهبان؛ عقیل، عقیل؛ آهوی بخت من گُزل؛ روزگار مردمان سالخورده؛ اتوبوس؛ سلوک؛ طریق بسمل شدن؛ زوال کانال و چندین و چند داستان دیگر میشناسیم؛ در دوران دبستان نه شاگرد اول بود و نه اصلاً میدانست انشا چیست؟
به قول خودش «در دیکته بیشترین نمره هایش شانزده یا شانزده و نیم بود. آن هم دیکتهای که از روی کلیله و دمنه به او میگفتند.» همه اینها باعث شد تا پایان مقطع ابتدایی درس بخواند و در میانه سال نخست دبیرستان تحصیل را رها کند.
اما بعد از دیدن تئاتری در مشهد، ذهن و روح محمود دولتآبادی هوایی شد و البته که هوای تئاتر، هوای اندیشه بود. جایی که او را از ۲۰ سالگی و به گاه نوشتن داستان کوتاه ته شب وارد عرصه نویسندگی کرد و چه در زندان ساواک، چه در گفتوگو با رسانههای داخلی، جشنوارهها و جایزههای ادبی، همواره این جمله را تکرار کرد: «آخر من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم!»
هوایی شدن محمود دولتآبادی با دیدن تئاتر و دل بستن به این هنر آمیخته با خرد و اندیشه در بیستسالگی و بعد از نگارشته شب، او را به تهران کشاند. دولتآبادی به تهران که رسید با خود گفت «برو مدرسه و درسی بخوان!»
برای سال دوم دبیرستان ثبتنام کرد و رفت مدرسه تا امتحان بدهد. ایام بعد از زلزله خراسان سال ۱۳۳۹ بود. دولتآبادی درباره زلزله هم چیزی نوشته بود. از روز سوم که به مدرسه میرفت معلمهای در راهرو ایستاده او را با انگشت به هم نشان میدهند و مدام زیر لب میگویند: «اوست. محمود دولتآبادی اوست.»
این زمزمهها باعث شد دولتآبادی را دعوت کردند به دفتر مدرسه، از او پرسیدند: «چرا دانشگاه نرفتید؟»؛ دولتآبادی گفت: «پیش آمد، نرفتم دیگر». پیشنهادی به او دادند و گفتند: «سالی دوبار بیا امتحان بده و برو. دو سال دیگر هم برو دانشگاه، تضمین می کنیم که قبول میشوی.» دولتآبادی گفت: «خیلی ممنون»؛ آمد بیرون و دیگر درس نخواند. نهایت تحصیل محمود دولتآبادی در قامت آنچه بهعنوان تحصیل آموزشوپرورش میشناسیم تا پایان مقطع اول دبیرستان است.
- فصل اول زیست قلم دولتآبادی؛ بازتاب زنانگی قهرمانانه
قلم محمود دولتآبادی ریشه در هویت و نحوه زندگیاش دارد و به قول خودش: «جوهر را از شریان خون و از دست و پا زدن در جدال با مرگ بیرون می کشید و بر کاغذ می پاشید.»
ته شب (۱۳۴۱) بهعنوان نخستین داستان کوتاهی که مسیر دولتآبادی را در ادبیات داستانی هموار کرد و بعد رمان جای خالی سلوچ (۱۳۵۷) فصل نخست از سهگانه زیست دولتآبادی را عرضه میکند.
داستان بلند سفر؛ اوسنهٔ باباسبحان؛ داستان کوتاه لایههای بیابانی؛ داستان بلند گاوارهبان و داستانهای بلند عقیل، عقیل و باشُبیرو را نوشت تا درنهایت با جای خالی سلوچ، مُهر ستارهاش را چنان بر طاق سپهر ادبیات معاصر ایران کوبید که دیگر نهتنها در داخل کشور که در خارج نیز آثارش را پیگیری میکردند.
فصل مشترک زندگی اول قلم دولتآبادی در نگارش آثارش، بازتابدهنده روایت دردمندانه زندگی انسانهای روستایی است که تجلی آن را در جای خالی سلوچ میبینیم. جایی که «مِرگان»، زن روستایی در یکی از نقاط دور افتاده ایران تلاش میکند تا بعد از ناپدید شدن ناگهانی شوهرش ستون عمود خیمه خانواده شود و نبض شریان حیات را برای ادامه مسیر حفظ کند.
جای خالی سلوچ بهعنوان رمانی رئالیستی (واقعنما) بلافاصله بعد از آزادی دولتآبادی از زندان و تنها طی ۷۰ روز به نگارش درآمده اما خود دولتآبادی گفته داستان آن را در دوره دو، سهساله زندان پرورانده بود.

- فصل دوم زیست قلم؛ دولتآبادی نشان داد مثل هیچکس نیست
فصل دوم زیست ادبی دولتآبادی که او را قله نشین همیشه تاریخ ادبیات داستانی ایران کرد به کلیدر خلاصه میشود رمانی که ۲۰ سال از بهار زندگی دولتآبادی را با خود برد. همانسان که گلمحمد، عشقش را به مارال (دختر جوان کُرد) گره میزد برای گلمحمد و ۵۹ شخصیت دیگر رمان سه هزار صفحهای و ۱۰ جلدی کلیدر، دولتآبادی شمعآسا عمر میسوزاند و از اکسیر جوانی تا سلوک سه هزار ساله تاریخیاش را به پای کلیدر ریخت.
کلیدری که احمد شاملو او را «قله ای بیرون آمده از مه» خواند؛ بزرگ علوی «گهواره حمل کننده تاریخ سه هزار ساله ایران» نامید و سیمین دانشور گفت: «دولتآبادی نشان داد مثل هیچکس نیست.»
- در نوشتن دنبالِ نوشتن بودن
بعد از کلیدر بود که دولتآبادی با صراحت و قدرت بیشتر به زبان تکلم نه با زبان قلم از تعریف زندگی گفت و آنچه زندگی بخشی در قالب داستان کلیدر آن را هویدا کرد:
«میتوان گفت زندگی داستانی است که از زبان هر شخص یک جور روایت میشود. بههمین سبب هر فرد و هر چیز داستانهایی از زندگی بیان میکنند که لزوماً شبیه داستان دیگری نیست؛ به این معنا هر تجربهای یک داستان خاص است و در عین حال داستانی از زندگی. درباره مهمترین مساله زندگی میتوان گفت خودِ زندگی مهمترین مسئله زندگی است؛ از آنکه زندگی یک جعبه دربسته و مجموعه ای از چیزهای واقعی و قطعی نیست تا بتوان آنچیزها را به خرد و کلان یا هر ردیف دیگری دستهبندی کرد و گفت کدام جزء آن مهمترین مسئله زندگی است. دلخوشیهایی از این دست وجود دارد که گفته شود مثلاً هنر، اقتصاد، فرهنگ، رفتار اما نسبت به خود زندگی اینها جنبههایی از زندگی هستند، گیرم بسیار هم مهم، اما مهمترین مسالهٔ زندگی خود زندگی است که بسیار پیچیدهتر است از وجوه و جنبههای آن.»
بعد از کلیدر دولتآبادی میدانست نهتنها به آنچه در نویسندگی میخواسته رسیده که به محکی برای فتح نویسندگان بدل شده است. نوقلمانی که شیوه او را برای قلم زدن انتخاب کردهاند و در ورود به پنجاهسالگی در پاسخ به پرسش رسیدن به آنچه در نویسندگی میخواستم؟ گفت:
«من در نوشتن دنبال چیزی نبودم تا به آن برسم مگر خودِ نوشتن و از نظر من نوشتن یک ضرورت بود و من این ضرورت را به انجام رساندم و هنوز هم در حال انجامش هستم. به یاد ندارم هرگز چیز خاصی در ازای نوشتن خواسته باشم بهدست بیاورم مگر امکان نوشتن و انتشار آن اگر ممکن بشود. اهدافی بیرون از آثارم وجود نداشتهاند و ندارد. پیش از این باید گفته باشم که هنر همه انسان را میطلبد. پس دیگر جایی برای چیزی دیگر خواستن باقی نمیگذارد. من آرزوهای بزرگی داشتهام که باید رنجهایم را تحملپذیر میکرد.»
- گلمحمد؛ مبارزی برای آرمان دفاع از مظلوم

کلیدر رمانی در گونه ادبیات رئالیستی و اقتباس شده از زندگی واقعی شخصیتی به نام گلمحمد است. شخصیتی که نه تنها بخشی از زندگی حقیقی و تجربیات واقعیاش با قلم دولتآبادی خواندنی شده که هویت قابللمس و درک او با خلاقیت دولتآبادی بازتاب یافته است.
بیتردید کسی نیست که کلیدر را بخواند و تمام سختیهای گلمحمد را درک نکند؛ زیرا این سختیها تجربیاتی بود که دولتآبادی در دوران کودکی تا بزرگسالی چشیده بود.
روحیه مبارز و استقامت دولتآبادی در مواجهه با تلخیهای زندگی در قامت گلمحمد رقم خورده بود که در برابر دستگاه جور ستمشاهی ایستاد و از رعیتهایی دفاع کرد که داروندار زندگیشان به دست اربابان تاراج میرفت.
گلمحمد و یارانش در جنگ با اربابانی که دهقانان فقیر و عشایر را مطیع خود کرده بودند و از آنها سوءاستفاده میکردند به مبارزه برخاستند و این بار افسانه گلمحمد در سراسر منطقه بیهق میپیچد. او به چهره محبوب مردمی بدل میشود که در ادامه به صف همراهان او در این نبرد نابرابر در مسیر پیروزی حق بر باطل میپیوندند.
او که حرکت خود و دادخواهیاش را برای رسیدن به عشقش مارال آغاز کرده بود در فضای بزرگتر از عشق زمینی و در بُعد الهی جان خود را به پای جوخه اعدام شاه و دستگاهش میدهد و در راه آرمانهایش که مبارزه علیه جور و ستم است و دفاع از مظلوم است به شهادت میرسد.
سبک و زبان دولتآبادی در کلیدر این اثر را به رمانی حماسی با رویکردی از مهر، تنیده در استعاره و مجاز و آرایههای ادبی بدل کرده است. دولتآبادی در کلیدر از فرهنگعامه منطقه سبزوار سخن میگوید و بخشی از پیشینه کهن فرهنگی آن دیار و مردمانش را پیشاروی مخاطبان قرار میدهد.
- توصیه دولتآبادی به جوانان و نقد آثار امروز
قلم دولتآبادی در آستانه دهه ششم زندگیاش آرامتر شد اما روحیه مبارزهجویانه و استقامت در روایت داستانهایش فروکش نکرد؛ این بار تلاش کرد به کسانی که بعد از دانشگاه وارد نویسندگی میشوند راه نشان بدهد و این بار در قامت منتقد ادبی از نگاه به آینده و نقدی بر آثار امروزین میگوید.
«به آینده امیدوارم. این امیدواری از واقعبینی من میآید. از اینکه زندگی را سطحی ندیدهام و دورههای مختلفی را تجربه کردهام، افتوخیزهایش را دیدهام و درک واقعبینانهای از تاریخ به دست آوردهام. حضرت بیهقی گفت: «زمانه بر یک قرار بنماند.» از این دست سخنان در ادبیات ما فراوان است.
یکی از نیازهای جوانی من رفتن به سمت ادبیات کلاسیک خودمان بود و اینکه فکر نکردم چرا سعدی و حافظ، یا مثلاً چرا باید ناصرخسرو را ۱۰ بار خواند. ضمن اینکه باور دارم نومیدی یعنی عقیم کردن ذهن و روان. یک بوف کور برای شناخت ناامیدی و درماندگی در هزارتوی توهم کافی است.»
همچنین درباره نقدی بر آثار امروزی نوشته: «فقدان طبیعت در آثار حال حاضر مشهود است ولی وجه دیگرش که میبایستی غنی باشد به طبیعت ربطی ندارد. دیکنز در طبیعت نبوده. دیکنز در یتیمخانهها و کوچههای باریک لندن در فقر و نکبت زندگی کرده. میخواهم بگویم فقدان زندگی در همین زندگی شهری است؛ یعنی افراد واداشته نشدهاند که یک شب در قهوهخانه بخوابند. این بچهها از دانشگاه میآیند برای نوشتن، بدون تجربه و احیاناً درک زندگی.
- زیست سوم قلم دولتآبادی؛ روایت انقلاب و دفاع مقدس
از آثار دولتآبادی در دوره سوم نویسندگی طریق بسمل شدن است، وی در این اثر باز همان قلم آشنا را با خود حمل میکرد. طریق بسمل شدن بار دیگر انتظار از قلم آشنای دولتآبادی را برای مخاطبان خود برآورد.
نوشتن از خالق نون نوشتن کار سختی است؛ پس تولد محمود دولتآبادی همان گلمحمد دوزخی که طریق بسمل شدن را آموخت، مبارک.
برچسب ها :ادبیات ، سبزوار ، کلیدر ، گل محمد ، محمود دولتآبادی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰