آقای علوی محور انقلاب سبزوار بود
متأسفانه حجتالاسلام سیدمحمد اخلاقی سال گذشته از بین ما رفتند و این مطلب بازنشر خاطرهای از ایشان است که در شماره ۱۲ هفته نامه ستاره شرق ( بهمن ماه ۹۴ ) منتشر شده است نام خانوادگی «اخلاقی» برای اکثر سبزواریها نام آشنایی است. چه که بخشی از تاریخ معاصر سبزوار با فعالیتهای این خانواده گره
متأسفانه حجتالاسلام سیدمحمد اخلاقی سال گذشته از بین ما رفتند و این مطلب بازنشر خاطرهای از ایشان است که در شماره ۱۲ هفته نامه ستاره شرق ( بهمن ماه ۹۴ ) منتشر شده است
نام خانوادگی «اخلاقی» برای اکثر سبزواریها نام آشنایی است. چه که بخشی از تاریخ معاصر سبزوار با فعالیتهای این خانواده گره خورده است. مهمان این هفته نشریه، یکی از همین بزرگواران بود. «سیدمحمد اخلاقی» متولد ۱۰ مهر ۱۳۱۵، به قول خودش، ۸۰ سال شمسی دارد و ۸۲ سال قمری. از سال ۱۳۲۸ سبزوار زندگی کرده است و یک قرن خاطره از این شهر همراه اوست.آقای علوی محور انقلاب بود
ساعت ۹ قرارمان بود، به طرز اعجاببرانگیزی، رأس ساعت در دفتر باز شد و حاجآقا با گامهای آهسته اما استوار وارد شد. شنیده بودیم وقتشناس است، اما …
از سبزوار پرسیدیم، از تاریخ اخیر سبزوار. از روزهایی که ردیف اول کنار دیگر روحانیون مبارز شهر گام برمیداشت و تظاهرات مردم علیه دیکتاتور را راهنمایی میکرد. وقتی پرسیدیم خاطرههایتان را بگویید، با لبخند پاسخ داد: «درودیوار سبزوار خاطره است! شما ازآنچه میخواهید بپرسید تا من یادم بیاید و برای شما بگویم.»
این پرونده به خاطرات امامجماعت مسجد سبزواری اختصاص دارد. حجتالاسلام سیدمحمد اخلاقی:
- گفتوگوهای سیاسی در سبزوار از چه زمانی شروع شد؟ تقریباً از کی مردم سبزوار در حال و هوای جریانهای سیاسی روز کشور قرار گرفتند؟
ما سال ۱۳۴۹ از قم آمدیم سبزوار. در فاصله ۴۹ تا ۵۶، خبر خاصی در سبزوار نبود. البته اعلامیهها جستهوگریخته میآمد ولی عمده شور و هیجان انقلاب در سبزوار از سال ۵۶ شروع شد. آن زمانی که به خاطر فوت آقا مصطفی، در کل کشور جریانهایی شکل گرفتند. آقا مصطفی در نجف به طرز نامشخصی از دنیا رفت. بعد دیگر از نجف اعلامیهها میآمد و جلسهها در مسجد جامع شروع شد. برای ایشان جلسهای گرفته شد که پاسبانها ریختند و متفرق کردند. تقریباً اولین مجلس سیاسی در سبزوار به نام آقا مصطفی در مسجد جامع برگزار شد. عنوان مجلس بود: به مناسبت درگذشت مرموز آقا سید مصطفی خمینی. نگذاشتند به سخنرانی برسد. قبل از این جلساتی بود که حول محور آقای علوی برگزار میشد غیرازآن فعالیت این شکلی وجود نداشت. انقلابیهای واقعی دور آقای علوی بودند.
- آقای علوی فعالیتهای انقلابی را هدایت میکردند؟ با چه روشی؟
آقای علوی تشکیلات تبلیغاتی داشت و روحانیون را به روستاها میفرستاد. بر این اساس از منبریها و وعاظ مشهور مملکت دعوت میکرد. از نامهایی که یادم هست کسانی که آمدند برای سخنرانی به سبزوار ـ قبل از این قضایا ـ آیتا… مکارم شیرازی، میرزاجعفر سبحانی، نوریهمدانی، موحدیکرمانی، امامیکاشانی، هاشمینژاد، دکتر مناقبی و دیگران بودند. مرتب این سلسله سخنرانیها و دعوتها در مسجد جامع بود. منتها در این سخنرانیها مسئله انقلاب در بین نبود؛ هرچند مردم سبزوار یکسری آگاهیهایی از طریق این بزرگان داشتند. واسطه دعوت آیتا… مکارم شیرازی من بودم، آن زمان در قم بودم. ده شب منبر رفت، خیلی هم خوششان آمد.
- پس تقریباً از زمان فوت آقا مصطفی ماجراها شروع شد. خوب اوج این جلسات و سخنرانیها و راهپیماییهای کی بود؟
آقای علوی خالصاً مخلصاً در خدمت این انقلاب بود. حتی ایشان برای آقایان و طلبههای تبعیدی، مخفیانه پول میفرستاد. آقای آقا سیدمحمدحسن علوی درست محور انقلاب بود. این قضایا ادامه داشت تا وقتیکه مسئله آن مقاله توهینآمیز اتفاق افتاد. وزیر اطلاعات شاه داریوش همایون بود. شاه هم او را وزیر بدترکیب خطاب میکند! خوشقیافه نبود.
آن زمان مقالهای در روزنامه اطلاعات منتشر شد به نام احمد رشیدیمطلق؛ در زمان دولت هویدا. وزیر اطلاعات که داریوش همایون بود در مظان اتهام قرار گرفت که نویسنده این مطلب است [بعد مشخص شد که نویسنده این مقاله فردی به نام فرهاد نیکوخواه معاون مطبوعاتی وزیر بوده است] در این مقاله به امام (ره) توهین شده بود. حرکتهای اعتراضی مردم از قم شروع شد، بعد سرایت کرد به همهجا ازجمله سبزوار. اعلام شد که نمازهای جماعت تعطیل شود و در خانه آقای علوی همه دعوت شدند و امضا کردند که انتشار این مقاله را محکوم کنند. مدتی نمازها تعطیل بود. جلسات تشکیل میشد، امضاکنندگان در آن اعلامیه عدهای مرحوم شدند. از امضاکنندگان آن مقاله تا جایی که من میدانم آقای علوی و آقای سیادتی و بنده زنده ماندهایم.
- بعد از امضای اعلامیه، تظاهرات سبزوار شروع شد؟ یا هنوز فضای شهر آرام بود؟
این جریانات ادامه داشت. هر هفته به مناسبتی، راهپیماییها شروع میشد. فضای سبزوار گرم بود، تا زمان شب تاسوعایی که تیراندازی در مسجد جامع شروع شد. دو سه نفر شهید شدند.
یکی اینجا بود که تیراندازی شد، یکی هم چند روز بعد که شهربانی اخطار داد متفرق شوید وگرنه تیراندازی شروع میشود. رفتیم به مقرشان و دیدیم آماده هستند برای اقدام. مهلت خواستیم که به ما ۲۰ دقیقه وقت بدهید، چون اگر تیراندازی شود خیلیها کشته خواهد بود. هدف این بود که عدهای از مردم بدون جهت شهید نشوند. برگشتیم و برای جمعیتی که جمع شده بودند، توضیح دادیم که آقایان اینها آمادهاند تیراندازی کنند. این جمعیت هم اینجا هست، اگر تیراندازی شروع شود خیلی کشته میشوند. متفرق شوید لطفاً، مردم بندگان خدا اطاعت کردند و خواستند بروند. دو تا برادر بدجنس که از منافقین بودند، شروع کردند به پرخاش کردن به ما که: چرا مردم را میترسانید؟ و این حرفها. دراینبین که ما هنوز صحبت میکردیم؛ دیدیم نیروهای انتظامی وارد شدند و شروع کردند به تیراندازی. آقای فخر و علوی هم بودند. آن روز سه یا چهار نفر شهید شدند.
آقای فخر عبایش را روی سرش گرفته بود بین مسجد جامع و امامزاده. ما و آقای علوی از کنار پیادهرو رفتیم و وارد بازار شدیم. از داخل بازار رفتیم به خانهیکی از مسجدیهای خوب. ما را برد به منزلش. رفتیم و خبر شهادت آنها را به خانه آوردند.
- پس اینجا اولین بار در سبزوار کسی شهید شد. خون شهدا، ماجرا را شعلهور کرد یا وحشت ایجاد شد؟
این قضایا باعث شد شهر دچار یک حالت افسردگی و وحشتی بشود. چند روزی سکوت محض بر شهر حاکم بود. تا اینکه به نظرم بیستم محرم، یعنی هفت هشت روز که از این ماجراها گذشت؛ عبدوس به دعوت آقای علوی آمد به سبزوار و یک جانی به مردم داد با منبرهایش. مردم را دعوت میکردند و میآمدند به مسجد جامع. مسجد جامع سبزوار پر از جمعیت میشد و فضایی عالی شده بود. یکبار شروع کرده بودند به شعار دادن و گفته بودند: «مرگ بر شاه» بهطوریکه صدای مردم تا خیابان دکتر شریعتی یا همان شهربانی رفته بود. یک جانی و حالی به مردم داده شد. این قضایا همینطوری ادامه داشت. این راهپیماییها و این مسائل.
یک روزی خفاجری رسید به پست و تلگراف. گفت آقایان متفرق شوید که خطر تا بیخ گوش سبزوار آمده. نیشابور دو سه نفر کشته شده بودند. مردم رفتند تا خیابان اسدآبادی دم مجسمه، سربازها و نیروهای انتظامی مسلسل به دست. یک حالت وحشتی پیش آمده بود برای همه. صف جلو طلاب و روحانیون بودند. خیلی وضعیت وحشتناک بود. به حمدا… خطر گذشت و تیراندازی نشد. بیشترین حالت ترس و وحشت را آن روز دیدم. نیروی انتظامی اسلحه به دست با فاصله ۱۰ یا ۲۰ متر از ما ایستاده بودند. اگر یک اشاره میشد کلی تلفات داشتیم.
انقلابیون مجسمه را با ترفندهایی انداختند.
- پس آقای عبدوس با سخنرانیشان فضای شهر را دوباره زنده کردند. چه طور توانستند چنین فضایی را ایجاد کنند؟
مسجد جامع حال و هوای گرمی داشت. هفت هشت ده شبی که عبدوس منبر رفت اوضاع خیلی خوب و گرم شد. همان روزی که تیراندازی شد من مریض بودم. در را برویم بسته بودند که من نروم بیرون. دیدیم از انسانیت و غیرت به دور است که مردم برای دینشان در خیابان باشند و من در خانه دراز. رفتیم و قاطی مردم شدیم و …. به نظرم قضیه تیراندازی و شهادت مرحوم اعیانی و ابراهیمی در همان روز بود.
- رأس و هدایتکننده این حرکتها همیشه روحانیون بودند؟
غیرروحانی هم زیاد بودند که زیاد زحمت کشیدند. مگر میشود که نباشند؟ شاعر میگوید: «من آن صفرم که هیچ ارزش ندارم ولی سرخیل صدها و هزارم» مردم صفرند؛ تا جلوی یک عدد قرار نگیرند، آن عدد هنوز یک است. آن صفرها که میآیند کنارش آن عددِ یک میشود ده، میشود صد، میشود هزار و الیآخر. این مردم بودند، خوب مردمی هم بودند! دلیلش هم اینکه شهید شدند! ماها صف جلو بودیم اما از ماها کسی شهید نشد. همین مردم شهید شدند. این انقلاب مال توده مردم است. مال طبقات محروم است.
از روزی که مقاله رشیدیمطلق، نوشته شد، کبریتی به بنزین انقلاب خورد و بعد یک سال در کل مملکت تظاهرات و راهپیمایی و شهید و …
سبزوار در کل در این دو نوبت شهید داد. یکی شب تاسوعا یکی هم روز دوازدهم سیزدهم محرم بود. این بیعدالتیها و فسادها که در زمان شاه بودند باعث اعتراض مردم بود. فساد خیلی زیاد بود. این مقاله بهانهای شد که در هفدهم هجدهم بهمن درگیری شد در میدان آستانه حضرت، چند نفر شهید شدند و قضیه سراسر مملکت را فراگرفت.
- پس جو انقلابی سبزوار تقریباً از بهمن ۵۶ شروع شد. درست است؟
بله. مملکت در اینیک سال آرام نبود. یکی از روزهای سخت سبزوار هم روزی بود که این اتفاق افتاد: ما در منزل آقای علوی بودیم خبر دادیم که آقا، اینها قرار است عصر حمله کنند. یک کاری بکنیم که این قضیه حل شود. آقا گفتند که نه! جلسه به راه باشد. مجلس گرفته شد. درگیری شد، مردم را در خیابان پاسبانها خیلی زدند. اما الحمدا… کسی کشته نشد.
- اوضاع جوانهای شهر چه طور بود؟
اما جوانهای پرشور بعضیهایشان متأسفانه عضو مجاهدین شدند. البته خیلیهایشان هم خالص و اسلامی بودند. بسیاری را میشناسم که در انقلاب و بعد در جنگ از جان مایه گذاشتند.
- از مجموع حرفهای شما این برداشت میشود که روحانیون در سبزوار اکثر برنامههای انقلابی را هدایت و رهبری میکردند.
روحانیون در آرامش سبزوار قبل و بعد از انقلاب سهم مهمی داشتند. وگرنه با این کارهایی که اتفاق افتاد، سبزوار هم مثل بعضی جاها میشد. شاید کشتههای سبزوار به ۱۰۰ نفر هم میرسید. روحانیت باعث شد جلو بعضی کشتارها گرفته شود.
در یککلام به شما بگویم برای حرف آخر. آقای علوی خیلی نقش داشتند در همه برنامههای سبزوار. منتها از جایی که اهل سخنرانی نیست کارهایش را اظهار نمیکند… باور کنید همه مسئولین به خانه ایشان میآمدند. محور انقلاب سبزوار ایشان بودند. اما بعضیها نمیتوانند بپذیرند. آقای علوی پول منبرهای روحانیون را فراهم میکرد. مبالغی که اگر به پول الآن دربیاید خیلی زیاد خواهند بود.
- یادتان هست اولین فعالیت انقلابی شما از کجا شروع شد؟ شما طلبه بودید و به قم رفتوآمد داشتید.
ما در قم بودیم. در منزل، امام (ره) علیه شاه و کاپیتولاسیون سخنرانی داغی انجام دادند که آن حرفهای داغ هنوز در گوش ما هست. خودم در آن جلسه بودم. بعد از چند روز، ما منزل خودمان خواب بودیم. بیدار شدیم. همسایه آمد گفت آقا را بردهاند. آمدیم بیرون دیدیم این اتفاقات افتاده و آقا را به ترکیه بردهاند.
*منتشر شده در شماره ۱۲ هفته نامه ستاره شرق
برچسب ها :حجتالاسلام سیدمحمد اخلاقی ، سبزوار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰