کد خبر : 15139
دیدگاه‌ها برای آن‌ها عشایر محسوب نمی‌شوند بسته هستند
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 مرداد 1397 - 9:13
-

آن‌ها عشایر محسوب نمی‌شوند

درباره مسائل مربوط به سیاه‌چادرها، سراغ استاد جامعه‌شناسی دانشگاه حکیم سبزواری رفتیم. دکتر حسین قدرتی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه، همراه ما به میان این مردم آمد. در ادامه پرسش و پاسخ‌هایی که با ایشان داشتیم را ملاحظه می‌کنید: در اولین ملاقات، احساس کردیم، در مقابل ما کمی موضع وجود دارد و واکنش منفی. هرچند با گذشت

درباره مسائل مربوط به سیاه‌چادرها، سراغ استاد جامعه‌شناسی دانشگاه حکیم سبزواری رفتیم. دکتر حسین قدرتی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه، همراه ما به میان این مردم آمد. در ادامه پرسش و پاسخ‌هایی که با ایشان داشتیم را ملاحظه می‌کنید:

  1. در اولین ملاقات، احساس کردیم، در مقابل ما کمی موضع وجود دارد و واکنش منفی. هرچند با گذشت زمان، ساکنین این محل، مهربانی خودشان را نشان دادند و با ما به گفت‌وگو نشستند، اما دلیل آن موضع اولیه و آن واکنش چه بود؟

در آغاز بحث تذکر یک نکته خالی از فایده نیست و آن اینکه اگرچه صحنه‌هایی که مشاهده کردیم تا عمق جانمان نفوذ کرد، اما اظهارنظرهای بنده بر اساس مشاهده‌ای است که یک ساعت بیشتر به طول نینجامید و بنابراین وجوه تحلیلی آن، از جامعیت و عمق یک مطالعه با وقتِ کافی برخوردار نیست. در پاسخ به پرسش شما باید گفت که عموماً اجتماعات کوچک نسبت به غریبه‌ها راحت نیستند. در مورد گروه موردبحث، این وضعیت مضاعف می‌شود. آن‌ها نه‌تنها «حاشیه»‌نشین هستند که فراتر از آن در حاشیه «حاشیه‌نشینان» زندگی می‌کنند. ما در شهرهایمان تعبیری داریم به نام سکونت‌گاه غیررسمی. این سکونت‌گاه‌ها به‌هرحال در شهری مثل سبزوار، اغلب شامل خانه‌ای مسقف با حداقل امکانات زندگی مثل آب و برق و دستشویی و … است و آنچه آن‌ها را مشمول این تعریف می‌کند فقدان زیرساخت‌ها و خدمات شهریِ کافی و مناسب است؛ اما زندگی در شرایط این چادرنشینان بسیار پایین‌تر از سطح سکونت‌گاه‌های غیررسمی است. هر چه فکر می‌کنم می‌بینم واژه‌ها و مفاهیم در رویارویی با این پدیده بیشتر دچار چالش می‌شوند. گفتیم چادرنشین. شاید کسی یاد چادرهای مثلاً عشایری بیفتد. نه! این‌ها دیگر «چادر» هم نیستند. چادرهای عشایری در برابر هوای گرم و سرد، مرطوب و بارانی و یا خشک و آفتابی، به نسبت، سکونت‌گاه امنی را فراهم می‌کنند. اصلاً کلیتِ ـ تاریخچه، ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ـ وضع زندگی این گروه را در همان «به‌اصطلاح چادرها» می‌توان دید.

چادری مرکب از پتوی کهنه، پلاستیک، پارچه‌های مندرس، گونی و احیاناً مایه‌ای هم از چادرهای اجدادی‌شان که به هم وصل شده‌اند. چه چینش ناهم‌خوانی است! هیچ‌کدام از این مصالح جایگاه محوری و اصلی در ساخت چادر ندارند. سیاه‌چادرهای عشایری، یکدست از موی بز ساخته شده که خاصیت نفوذناپذیری در برابر آب باران را دارا است. اینجا نه نشان از بزی بود و نه مرغ و خروسی به‌عنوان منبع درآمد! تنها منبع درآمدشان پرورش معدودی سگ و بعضاً الاغ بود. پس اگر معیار اطلاق چادرنشینی، منبع درآمد و شیوه امرارمعاش باشد، این‌ها مشمول این مفهوم نمی‌شوند. وقتی از آن‌ها پرسیدیم شب‌ها برای بچه‌های خود چه قصه‌هایی می‌گویید؟ قصه بزرگانتان، قهرمانان، پهلوانان و …، پاسخ دردناک بود: «ما هر چه به خاطر می‌آوریم بیچارگی، بدبختی و آوارگی است! چیزی نداریم که از گذشته‌مان به آن‌ها بگوییم!» می‌دانیم که چادرنشینان ما، واجد ادبیات عامه غنی خود شامل افسانه‌ها، داستان‌ها، موسیقی و … هستند. پس آن شاکله فرهنگ کوچ‌نشینی و عشایری هم در اینجا ازهم‌گسیخته است. از نظر اجتماعی هم آن انسجام کوچ‌نشینان به چشم نمی‌خورد. می‌گفتند با گرم شدن هوا، هرچند خانوار به سمتی می‌روند و از هم جدا می‌شوند. تا باز در سرمای زمستانِ بعد، در حاشیه سبزوارِ گرم، به گرمی به هم پناه آورند! پس برای سخن گفتن از این اجتماع باید مفهوم جدیدی ساخت. باید آن‌ها را شناخت و برای شناختن اجتماعی انسانی باید با آن‌ها «همدلی» کرد.

این‌ها همه جدا از حقوقی است که آن‌ها به‌عنوان انسان و شهروند باید برخوردار باشند. گفته می‌شد که تابعیت ایران ندارند؛ اما در پاسخ به این سؤال که برای چه ضرورت‌هایی به داخل شهر می‌روید، پاسخ دادند: «یارانه و خرید مایحتاج». این را از چند نفر جداگانه پرسیدم و قاعدتاً برای دریافت یارانه باید تابعیت این کشور را داشته باشند. ضمن اینکه ادعای غیر ایرانی بودن آن‌ها، متضمن پذیرش این پیش‌فرض است که نهادهای امنیتی به‌سادگی از کنار چنین موضوعی گذشته‌اند، نمی‌تواند صحیح باشد. خلاصه این‌که چه شده که یک اجتماع در این وضعیت زندگی می‌کند؟ طبیعتاً نمی‌توان علت را به سطح فردی ارجاع داد چون پدیده اجتماعی، علت اجتماعی دارد. در این چندین سال، چه کسی به وضعیت آن‌ها رسیدگی کرده است؟ آن‌ها چه تصوری و انتظاری از جامعه دارند؟ پس احساس غریبگی و آن حد از موضع‌گیری اولیه، کاملاً طبیعی است. هرچند با تعامل بیشتر در سوز و سرمای آن روزِ به قول آن‌ها بهاری، به گرمی ما را به چایی تعارف کردند.

  1. چادرنشینان، در پاسخ به پرسش ما مبنی بر اینکه چه مطالبه‌ای دارید، گفتند «هیچی»! آن‌ها فقط تقاضای سوخت برای گرما داشتند. این سطح از «توقع» چرا در این مردم ایجاد شده؟

آن‌ها اشاره می‌کردند که اشخاصی بارها برای رسیدگی به وضع زندگی آن‌ها آمده‌اند اما اتفاقی هم نیفتاده است. شاید هم عکس انتظارشان را شاهد بوده‌اند ـ نگریستن به آن‌ها به‌عنوان معضل و مسئله‌ای که برای حل آن، صورت‌مسئله باید پاک شود ـ آن‌ها با پاسخ «هیچی»، تلویحاً می‌گفتند که دست از سرِ ما بردارید.

  1. این افراد از اطراف رودخانه هیرمند و هامون، به دلیل خشک شدن آب‌ها به این مناطق مهاجرت کرده‌اند. وضعیت فعلی زندگی آن‌ها، مطلوب است که آن‌ها بعد از خروج از آن شرایط، این وضعیت را پذیرفته‌اند؟

شما از امکانات اولیه زندگی چه چیزی در آنجا دیدید؟ فرش؟ سقف؟ دستشویی؟ حمام؟ اصلاً آب، بخاری؟ لباس گرم؟ ظرف و ظروف؟ بچه‌هایشان چه داشتند؟ کفش؟ لباس مناسب؟ اسباب‌بازی؟ فقط اسم و نگاهی امیدوار که از شور زندگی تغذیه می‌کرد. از اولویت نیازهایشان پرسیدیم. گفتند: «آب و نفت و چادری که باران در آن نفوذ نکند». این تمام خواسته‌شان بود. انطباق و سازگاری با سختی‌های طبیعت هم حدی دارد. هوای آن روز شاید قابل تطابق باشد چنان‌که بود؛ اما اگر دمای هوا به ده درجه زیر صفر برسد چه؟ مادری، کودکش را نشان می‌داد که از تب تشنج کرده بود و به آن روز افتاده بود. در کنار شوهر سکته کرده‌اش که توانایی سخن گفتن را ازدست‌داده بود. نمی‌دانم از کجای ایران آمده‌اند اما آنچه پیش روی ما است این‌که اکنون در حاشیه شهر ما با این وضعیت زندگی می‌کنند. آنچه این تجربه زیست را دردناک‌تر می‌کند، آگاهی به این وضعیت از طریق مقایسه با دیگری است (گفتند معدودی تلویزیون دارند). در آنجا زندگی بود که از زیر بار خروارها خس و خاشاکِ فقدان‌ها، کمبودها، تبعیض‌ها، ندیدن‌ها و روی گرداندن‌ها و حذف کردن‌ها، زنده مانده بود اما به نزاری به آدمی فحش می‌داد.

  1. علت علاقه آن‌ها به سبزوار را در چه می‌بینید؟ نگاهشان نسبت به مردم سبزوار هم بسیار مثبت بود.

شاید یک اظهارنظر صرف بود شاید هم واقعی! قاعدتاً هستند کسانی از اهالی مهربان شهر که به آن‌ها کمک می‌کنند. حتماً کسانی نذری‌های خود را برایشان می‌برند. غنیمت است. خیلی از مردم شهر، اطلاعی از زندگی آن‌ها ندارند وگرنه اهل سبزوار از کمک دریغ نمی‌کنند.

  1. این ساکنین، در شش ماه سرد، مهمان سبزوار هستند و شش ماه گرم سال، به مناطق دیگر می‌روند. آیا با این شرایط می‌توانند با ساختار جامعه فعلی تطبیق پیدا کنند؟ در کل آن‌ها به شرایط سکونت موقت راضی‌ترند یا آرزوی سکونت دائم دارند؟

وقتی از یکی از خویشان خود که «بالاخره توانسته در حاشیه شهر سبزوار خانه بخرد»، یاد می‌کردند، شبیه نوعی آرزو بود. انسانی که با آن شرایط سخت انطباق حاصل می‌کند با شرایط شهرنشینی نیز سازگار می‌شود. بهداشت و آموزش، شرط اول رسیدگی به آن‌ها است. تنها دو نفر می‌گفتند اندک سوادی دارند.

  1. در زمان کوچ، هر دو سه چادر به یک‌طرف می‌روند و کل این مجموعه باهم کوچ نمی‌کنند. از نظر تعریف «جامعه» چه اتفاقی برای آن‌ها می‌افتد؟

این‌ها یک اجتماع هستند؛ اجتماعی که حجم آن به‌تناسب فصل‌های سال و اقتضائات بقاء، کم‌وزیاد می‌شود. تصور کنید هنگام کوچ باید چادرها را جمع کنند! چه چیزی از آن چادرها می‌ماند؟ شاید هرسال چادرها از مصالح جدید و نه نو، ساخته می‌شود. اجتماعشان هم مانند چادرها می‌گسلد و در سرما به هم می‌پیوندد.

  1. درباره عِرق آن‌ها در بحث گویش بلوچ، ازدواج و مسائل مشابه، نکته خاصی نبود که موردتوجه شما باشد؟

من اطلاعات زبان‌شناسی کافی ندارم و نمی‌توانم اظهارنظر کنم. به نظر می‌رسید لباس و لهجه‌شان مؤید ادعای خودشان که خود را اهل جنوب شرق کشور می‌دانستند، بود. اگر با کولی‌ها هم، هم‌ریشه باشند، بازهم ویژگی زندگی امروز این دو گروه (ساختار و انسجام اجتماعی، شیوه معیشتی، تداوم فرهنگی و سطح زندگی) تفاوت‌های اساسی دارد. میانگین فرزندآوری آن‌ها چندان بالاتر از میانگین جامعه نبود. فرزند برای آن‌ها فقط تداوم و بقاء نسل است نه منبع درآمد و نیروی کار چنان‌که در زندگی سنتی می‌بینیم و نه مانند خانواده‌های امروزی‌اند که به خاطر بالا رفتن استانداردهای زندگی و تغییر شرایط، کیفیت فرزندان برایشان اهمیت یافته است و به همین خاطر به تحدید باروری خود می‌پردازند.

  1. یکی از آن‌ها به ما گفت که در زمان انتخابات، ما اولین کسانی هستیم که رأی می‌دهیم، آیا این به معنی عضویت رسمی افراد در جامعه مدنی نیست؟ با توجه به این مسئله سهم آن‌ها از خدمات اجتماعی چقدر است؟

اشاره کردم. آن‌ها اگر یارانه می‌گیرند، صاحب کد ملی هستند و بنابراین عضو رسمی این جامعه‌اند. اگر هم شناسنامه ندارند بازهم نباید به حال خود رها شوند. سهمشان را هم که دیدیم. از انتخابات گفتید. این روزها که حال و هوای خدمت به مردم(!) بیشتر رونق یافته، خوب است به آن‌ها هم توجهی شود و سفره‌ای پهن گردد.

  1. گذشته و تاریخ آن‌ها مشخص نیست؟ به بچه‌های خودشان درباره گذشته و هویت چه آموزشی می‌دهند؟

اگرچه آن‌ها حامل بخشی از فرهنگ پیشین سنتی‌شان هستند اما شرایط زندگی، آن‌ها را از گذشته فرهنگی‌شان گسسته و هویت منسجم و قابل ارجاعی هم جایگزین آن نشده است. این‌ها موضوعاتی است که نیاز به تحقیق بیشتری دارد.

  1. چه نکات آموزنده‌ای در فرهنگ این مردم مظلوم وجود دارد که ما باید از آن یاد بگیریم؟

پرهیز از تشریفات، چشم‌وهم‌چشمی، اسراف و قناعت در زندگی شخصی و سرکشی به محیط‌هایی که در اثر فرایندهای نوسازی، روزبه‌روز از زندگی جدا می‌شوند و به درون حصارها می‌روند: بیمارستان‌ها، تیمارستان‌ها، آرامستان‌ها، حاشیه شهر و بالاخره حاشیه شهر. «به روز نیک کسان تا تو غم نخوری / بسا کسا که به حال تو آرزومندند». این‌ها کمک می‌کند آدمی آن‌سوتر از دایره روزمرگی را هم ببیند.

  1. صحبت خاصی باقی‌مانده که ما نپرسیده باشیم؟ خودتان بفرمایید.

وضعیت این هم‌وطنان، فریاد بی‌صدایی بود به سمت ما که چون زمهریری وجود آدمی را به لرزه درمی‌آورد. به‌راستی باید از خود بپرسیم که آیا آن‌ها حاشیه‌نشین شهر ما هستند یا ما در حاشیه شهر انسانیت سکونت گزیده‌ایم؟ شاید مهم‌ترین رسالت امروز شما به‌عنوان رسانه، انعکاس مسائل اجتماعی به‌صورت واقع‌بینانه و به‌دوراز حواشی و هیاهوهای سیاسی، باشد. امیدوارم بااراده و جدیتی که اخیراً در مسئولان شهر برای پی گیری و حل معضلات شهرمان تقویت‌شده، شاهد اقدامات مؤثری در آینده باشیم. بی‌تردید مردم ما نیز از کمک به آن‌ها دریغ نمی‌ورزند.

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.