بنویس عمرش را برای سبزوار گذاشت و چیزی برای خودش نخواست!
شاید اگر بگویم همه شهر او را میشناسند، دروغ نگفته باشم. از آن آدمها که بودن با او خستهات نمیکند. اهل تکلف و تعارف نیست و خیلی راحت حرف میزند. پشت تریبون هم که میرود لهجهاش عوض نمیشود. فرهنگ سبزوار را دوست دارد و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی را به لهجه سبزواری برگردانده؛ خودش
شاید اگر بگویم همه شهر او را میشناسند، دروغ نگفته باشم. از آن آدمها که بودن با او خستهات نمیکند. اهل تکلف و تعارف نیست و خیلی راحت حرف میزند. پشت تریبون هم که میرود لهجهاش عوض نمیشود. فرهنگ سبزوار را دوست دارد و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی را به لهجه سبزواری برگردانده؛ خودش خیلی شیرین میخواند شاهنامهاش را.
هنر را خوب میشناسد و هنر متعهد را. به قول خودش به باورش متعهد است و برای ابلاغ این باورها به جامعه، هنر را انتخاب کرده. هیچ روزی را برای صحبت کردن با او تعیین نکردیم و یک روز از فرصت سوءاستفاده کردیم و بنده خدا چارهای نداشت جز نشستن و درد دل کردن!
- در یک جمع غیررسمی خودتان را معرفی کنید.
* کاظم کرامت. خودم هم هنوز خودم را نمیشناسم… بنویس عمرش را برای سبزوار گذاشت و چیزی برای خودش نخواست. از روستایی آمدهام که قبل و بعد از انقلاب جمعیتش همان بیست خانوار مانده! (روستای کلاوشک)
- ابلاغ ریاست جمهوری را برایتان زدهاند. اولین اقدام؟
* شایستههایی را به کار میگمارم که واقعاً شایسته باشند. آثار هنرمندان را میخرم؛ چراکه اگر قرار است مملکتی خودش و هویتش را بشناسد، باید هنرمندانش را بشناسد. در مدیریت یک مملکت، لیاقت، شرط بسیار مهمی است.
- وضعیت هنر امروز ایران؛ از تئاتر شروع کنید و موسیقی…
افتضاح! روزبهروز هم بدتر میشود. علتش کمبود اعتبارات است. تا در دل و فکر و اندیشهها کار فرهنگی صورت نگیرد، فایدهای ندارد. آثار فرهنگی صرف، ارزشی ندارند. بایستی این کار فرهنگی بامغزها و دلها کار فرهنگی بکند. مسئولین مملکت به مشکلات فرهنگی باور ندارند و فقط حرف از مشکلات فرهنگی میزنند.
- وضعیت مطالعه در کشور؟ راه علاج؟
کتابها باید در دسترس مردم باشد؛ مردم که گرفتارند. کتاب باید وارد زندگی مردم شود. این یعنی احترام به مردم. در کشور مطالعه نداریم. اگر در کشور مطالعه توأم با تفکر و تولید فکر باشد خوب است. امروز دانشجوها قرائت کتاب میکنند، نه مطالعه!
- آخرین کتابی که خواندهاید. پیشنهاد یک کتاب خوب…
* «کلیدر» را برای بار پنجم میخوانم. «لهوف» سید بن طاووس و «دیوان شهریار» را هم به دلایلی. دوست دارم به جوانها «دیوان پروین» را معرفی کنم. به جوانها بگویید روزی یک بیت از هر شاعری که دوست دارند، حفظ کنند. در ده سال میشود سه هزار بیت!
- بهترین و بدترین اختراع بشر؟
* بهترین را نمیدانم اما بدترینش همین موبایل است که همه را زمینگیر کرده که الهی برافتد!
- یک نفر را انتخاب کنید؛ قرار است با هم ده سال در یک سلول باشید.
* یا محتشم یا وصال شیرازی. شعر دینی و آیینی را دوست دارم و البته شهریار…
- قرار شام با یک نفر.
* سر شام دوست دارم بخندم. محمد صابر! ضمناً چون غذایم را تمام نمیکنم، اسراف هم نمیشود!
- جملهای یا بیتی یا حدیثی یا … که موقع گرفتاریها آرامتان میکند.
* بسته به موقعیت فرق میکند؛
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل / کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها؟
یا
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب / ما را ز جام باده گلگون خراب کن!
- چه مرگی را انتخاب میکنید؟ روی سنگ مزارتان چه بنویسند؟
* شهادت؛ بنویسند:
همهجا اسم حسین است به دیوار دلم / ماندهام در عجب از حال دل و کار دلم
- دوست دارید از زندگی چه کسی فیلم بسازند؟
* از زندگی خودم.
- و این فیلم چه نامی داشته باشد؟
* کرامت سبزوار
- هنگام عصبانیت چه میکنید؟
* فحش میدهم. بچههای شورای شهر خوب میدانند.
- اگر کامیون داشته باشید، پشتش چه مینویسید؟
* این نیز بگذرد.
- بهترین و بدترین روز زندگی؟
* روز ازدواجم خیلی خوب بود؛ روز خوب زیاد نداشتم. سال ۱۳۶۰ که پدر مرحومم به رحمت خدا رفتند و روی سن تئاتر خبرش را دادند روز بدی بود.
- به جمعی وارد میشوید که بحث سیاسی داغ است و رگههای گردن متورم شده…
* از اینگونه جمعها متنفرم؛ داخل نمیشوم. بحث فرهنگی را خیلی دوست دارم. بحثهای سیاسی به جایی نمیرسند.
- ذکر خیر هر که دوست دارید.
* همه مردم سبزوار را دوست دارم و هر که بیشتر زحمت بکشد برای مردم این دیار. دوست دارم حاج آقای ابراهیمی زودتر سلامتیاش را به دست بیاورد و برگردد. هیچکس به اندازه ایشان با من مأنوس نبوده.
- به کسانی که پشت سرتان حرف میزنند…
کسی خیلی پشت سرم حرف نمیزند. روزنامهنگاران را میبخشم و آنان که عمدی نمیگویند را هم میبخشم.
- فردا دنیا تمام میشود؛ چهکار نکردهای دارید؟
* همه کارهایم را کردهام و فقط از خدا میخواهم آنقدر به من فرصت بدهد که آثارم را چاپ کنم. اغلب آنها مربوط به فرهنگ سبزوار است.
- با پدر و مادرها و جوانها صحبت کنید.
* خودم بچه دارم و بچههای زیادی را بزرگ کردهام. به پدر و مادرها بگویید، اگر با بچههایتان رفیق نباشید؛ بیرون رفیق پیدا میکنند. به جوانها هم میگویم، اگر هزار شب به خانه نیایند، آخرش باید به دامن پدر و مادر برگردند.
- به نظر شما آخرش چه میشود؟
خیلی دلم میخواهد «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» [«ما در برابر او خواستیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شدند منت نهاده ایشان را پیشوایان خلق کنیم و وارث دیگران قرار دهیم.» سوره قصص آیه ۵] تحقق پیدا کند چون سروکار خیلیها را حواله به امام زمان کردهام. مرحوم کافی همیشه روی منبر میگفت: «ما هم کس و کاری داریم.»
دوست دارم حضرت حجت را ببینم. خدا کند…
- منتشر شده در شماره ۱۳ هفتهنامه ستاره شرق
برچسب ها :حمید ابارشی ، سبزوار ، کاظم کرامت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰