بیفرهنگی در بزرگترین رویداد فرهنگی سال
سبزواریان – علی شادان: بُن ِ کتاب را از بانک میگیرم و خودم را به اتوبوس میرسانم تا صبح زود در نمایشگاه کتاب تهران باشم. بیست و هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران سهشنبه پانزدهم اردیبهشتماه توسط ریس جمهور رسماً افتتاح گردیده و بازدید عمومی از روز چهارشنبه آغاز شده است. من حدود هشت صبح روز
سبزواریان – علی شادان: بُن ِ کتاب را از بانک میگیرم و خودم را به اتوبوس میرسانم تا صبح زود در نمایشگاه کتاب تهران باشم. بیست و هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران سهشنبه پانزدهم اردیبهشتماه توسط ریس جمهور رسماً افتتاح گردیده و بازدید عمومی از روز چهارشنبه آغاز شده است.
من حدود هشت صبح روز پنجشنبه خودم را به نمایشگاه میرسانم. بازدید از ساعت ده صبح شروع میشود و من دوساعتی وقت دارم تا در محوطه مصلی چرخی بزنم. کمی که در حیاط مصلی و مسیرهای اطراف میچرخم واقعاً لذت میبرم و به وجد میآیم. زمین تمیز است و همهجا را آبپاشی کردهاند و جارو کشیدهاند. در تمام قسمتها سیستمهای عابر بانک و شعب سیار وجود دارد و نیروهای اورژانس و انتظامی و خدماتی همهجا هستند و آمادهی کمک و خدمت به مردم و از همه مهمتر واحدهای اطلاعات و پرسش و پاسخ که با خوشرویی و مهربانی پاسخ میدهند و نقشه در اختیارت میگذارند و تمام امکانات رفاهی از قبل پیشبینی و تعبیه شده است و انصافاً آدم از این برنامهریزی و هماهنگی حظ میکند.
ساعت به ده میرسد و بازدید عمومی آغاز میشود. غرفهها هم مرتب و منظم هستند و تمام راهروها با تابلو کاملاً مشخص شده و انصافاً همهچیز مرتب است. با خود میگویم: «دستمریزاد، دمِ تمام دستاندرکاران گرم.»
مردم نسبتاً از قیمتها راضی هستند البته بگیر نگیر دارد، تخفیفها هم همینطور، بعضی غرفهها مهربانترند و تخفیف بیشتری میدهند تا بهقولمعروف رضایت خدا را که در گرو رضایت مشتری است به دست بیاورند؛ و بعضی غرفهها میگویند: ما خودمان قیمت کتابها را پایین زدهایم و تخفیف کمتری میدهند. درمجموع همهچیز مرتب است.
با بعضی از ناشرها و غرفه داران صحبت میکنم و آنها میگویند: پارسال حضور مردم در روز اول و دوم خیلی پررنگتر از امسال بوده.
تعدادی از کتابهای موردنیازم را پیدا میکنم و میخرم و بقیه خریدم را برای فردا میگذارم.
—–
جمعه / هجدهم / اردیبهشتماه
ازدحام جمعیت در ایستگاه مصلی ِ مترو خیلی زیاد است. ساعت، ۱ ظهر را نشان میدهد. وارد نمایشگاه میشوم. در همان چند قدم اول خشکم میزند و اصلاً انگار این نمایشگاه، نمایشگاه دیروز نیست که نیست.
در تمام محوطه رستورانها و فست فودها مثل قارچ رشد کردهاند. غرفههای چیپس و پفک فروشی بهاندازهای زیاد و شلوغ است که راه رفتن را دشوار میکند. هرکدام از مردم ظرف غذایی یا پاکت پفکی یا قوطی نوشابهای یا ظرف بستنیای یا ساندویچی در دست دارند و هر جا که ممکن بوده نشستهاند و مشغول استراحت و خوردن و آشامیدن هستند.
البته استراحت کردن، خوردن و آشامیدن بههیچعنوان بد نیست اما هجوم رستورانها و حضور مردم بهقدری زیاد است که اگر دیروز نیامده بودم فکر میکردم بهجای نمایشگاه کتاب به جشنوارهی فست فود آمدهام. همانطور که گفتم خوردن غذا و تنقلات هم بد نیست اما این تصویر وقتی زشت، زننده و باعث تأسف خوردن میشود که کفِ تمام محوطه و خیابانهای مصلی را آشغال ِ پفک و خوراکی و قوطی آبمعدنی و پاکتِ سیگار و کاغذهای اضافه و روزنامه و مجلههای باطله و ته سیگار پر کرده است و این افتضاح به حدی رسیده که تو نمیتوانی پایت را روی زمین بگذاری. انگار کفپوشی از آشغالهای رنگارنگ روی زمین کشیدهاند.
داستان وقتی جالبتر میشود که در هر چند قدم سطل آشغالهای بزرگ گذاشتهاند و نیروهای خدماتی هرلحظه سطلهای زباله را تمیز میکنند و رادیوی نمایشگاه هرلحظه از مردم میخواهد تا نظافت را رعایت کنند و آشغالهای خود را روی زمین نریزند اما کو گوش ِ شنوا؟ مثل جنزدهها قدم میزنم دنبال یک جای ِ تمیز برای نشستن هستم و یکگوشه پیدا نمیکنم که تمیز باشد و حتی روی چمنها پر زباله است، اما انگار کسی این وضعیت را نمیبیند.
با خودم میگویم نکند دیروز خواب دیدم که تمام این زمینها را آبوجارو زده بودند و تمیز بود. خسته و دلگرفته یکگوشه مینشینم. خانوادهای از دور میآیند. به آنها نگاه میکنم. آقا و خانم حدوداً چهلساله با دو فرزند نوجوانشان در یک گوشه مینشینند. شکر خدا نایلونهای کتاب در دستشان است و معلوم میشود روز تعطیل همه باهم به برای خرید کتاب به اینجا آمدهاند. شروع به خوردن بستنی میکنند.
دوباره نگاهم به کف محوطه و گوشه و کنار نمایشگاه و زبالهها میافتد و زیر لب میگویم: کاش لااقل نمایشگاه بینالمللی نبود تا این وضع از چشم آنطرفآبیها مخفی میماند. دوباره به سمت خانواده نگاه میکنم. رفتهاند؛ اما ظرفهای بستی را در نایلونی کردهاند و همانجا که نشسته بودند روی چمنها گذاشتهاند. اعصابم خورد میشود. بلند میشوم تا به سمت شبستان بروم.
چند قدمی بیشتر نرفتهام که فردی میپرسد: ببخشید غرفه ۱۴۰ نرسیده به سالنِ ناشران آموزشی کجاست؟ میگویم: کدوم انتشارات رو میخوای؟ میگوید: نه انتشارات نمیخوام. اونجا سیبزمینی تنوری داره با سس خردل.
برچسب ها :اسلایدر ، بیفرهنگی ، رویداد فرهنگی ، علی شادان ، فست فود ، نمایشگاه کتاب
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰