کد خبر : 5047
تاریخ انتشار : شنبه 20 دی 1393 - 23:39
-

داستان کوتاه: دو نفر ساده

مرد روی داربست ایستاده بود و هر چند دقیقه سطل خالی را به چنگک آویزان می کرد و پایین می فرستاد. از دو مردی که پایین مشغول کار بودند یکی جوان با پیراهن چهارخانه نیمدار و شلوار کتان کرم رنگ که سر زانو هایش کمی خورده شده بود و پاچه هایش نخ کش با موهایی

مرد روی داربست ایستاده بود و هر چند دقیقه سطل خالی را به چنگک آویزان می کرد و پایین می فرستاد. از دو مردی که پایین مشغول کار بودند یکی جوان با پیراهن چهارخانه نیمدار و شلوار کتان کرم رنگ که سر زانو هایش کمی خورده شده بود و پاچه هایش نخ کش با موهایی که رو به بالا شانه کرده بود، سطل را از ملات پر و به چنگک آویزان می کرد. طنابی را که به قرقره وصل بود می کشید و سطل را همراه با صدای قژقژی که از قرقره بلند می شد بالا می فرستاد.

دیگری که آق رحیم صدایش می زدند پیرمردی با پیراهن آبی کمرنگ که کلاه مشکی بافتنی به سر داشت و توی کپه ای از ماسه که وسط آن را با بیل خالی کرده بود آب می ریخت.
جوان دست به طناب گرفته بود و آن را می کشید بلند به آق رحیم گفت:
هیچی بدتر از دندون درد نیست. بعد از دو ماه بیکاری دیشب که اسمال آقا زنگ و گفت: یه ساختمون سه طبقه اس می خوایم بسازیمش، نمی دونی چه حالی شدم آق رحیم. آق رحیم سرش را بالا گرفت و به جوان نگاهی انداخت: تف به این زمونه. آره گوشای منم سنگین می شنفه، بچه هام اذیتم می کنن.

جوان دستش را روی گونه اش گذاشت: آق رحیم هیچ دردی بدتر از دندون درد نیست. چار پنج روزه که دردش بیشتر شده. مادرم دوا تلخه میده میذارم روش. شبا نمی تونم بخوابم. رفتم دکتر می گه میتونم خراباشو دربیارم و پر کنم به دویست هزار تومن ولی منو چه به این سوسول بازیا! ازکجا بیارم؟ فک کنم برم بکشمش بهتره.
بکش بکش…
جوان دوباره دست به طناب برد و سطل پر از ملات را بالا کشید: آخ طنابو که می کشم انگار جونم میخواد بالا بیاد. آق رحیم ماسه ها را کم کم توی آبی که وسط گودال جمع می شد می ریخت: آره جوون احترام بزرگتر واجبه، خوبه احترام بذاری. آدم به امیدی کار می کنه که قدر کارشو بدونن.
دوباره سطل خالی پایین فرستاده شد و جوان سطل را پر کرد و طناب را کشید: دیگه صدای عمو و زن عموم در اومده. چند شب پیش میگفتن چقدر صبر کنیم، مام آبرو داریم. عروسی که نمی تونی بگیری، یه خونه اجاره کن برید سر زندگیتون.

آق رحیم حساب کردم یه پنج ماهی که سر این ساختمون کار کنم پول پیش خونه م جور میشه، راضیه می تونه جهیزیه شو بیاره تو خونه بچینه. به راضیه گفتم قبل اینکه بریم خونه مون یه سفر میریم مشهد. خوب شگون داره. نه آق رحیم؟
آق رحیم سری تکان داد و روی آب هایی که از گوشه و کنار ماسه ها به بیرون درز می کرد، ماسه ریخت و بعد به لب های جوان نگاه کرد. رویش را برگرداند: همینه دیگه آدم کفری میشه از صبح برو کار کن شب به جای خسته نباشید یه چیزیم طلبکارن.

جوان آب دهانش را بیرون انداخت و سطل را پر ازماسه کرد: دردش هی بیشتر میشه لامصب تا ععصر باید تحمل کنم میرم میکشمش میندازمش بیرون.

… … …

عصر شده بود و جوان سطل پر از آجر را بالا می کشید و آق رحیم آجرها را که کمی دورتر از ساختمان بودند بار فرقون می کرد و می آورد نزدیک جوان خالی می کرد. جوان با شنیدن صدای آشنایی طناب را محکم در دست گرفت و رویش را برگرداند: سلام اسمال آقا.
آق رحیم دستش را به نشانه سلام بالا برد وسری تکان داد. اسمال آقا با سرعت به طرفشان می آمد. جوان صدایش را می شنید که بلند بلند می گفت: هر روز عوارض، هر روز پول می خوان همش چوب میکنن لای چرخ آدم.

نزدیک تر که شد لگدی به آجرها کوبید: کار تعطیله آقا برید خونه هاتون تا خبرتون کنم شهرداری میخواد اینجا رو پلمپ کنه. جوان دستش را روی گونه اش گذاشت و کنار پیرمرد روی آجرها نشست: آق رحیم هیچ دردی بدتر از درد دندون نیست.

نویسنده: مریم بازقندی

polomp01

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 3 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۳
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
مانی یکشنبه , ۲۱ دی ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۵

آفرین میشه ازش یه فیلم کوتاه خوب ساخت….درود

اسراري یکشنبه , ۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۹:۴۰

داستان خیلی قشنگی بود .لذت بردم .موفق باشین.

ديواندري دوشنبه , ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۸

سلام عالی بود

نظرات بسته شده است.