داغنامه ای به یاد استاد
سبزواریان – اسماعیل جوکار: اولین باری که استادِ فرزانه، صاحبِ آن همه قول و غزل، شادروان محمد رضا شاهرخی را از نزدیک زیارت کردم در دبیرستان شاهد شش بود. به جای خواهرم که در آن موقع کسالت داشت، مراقبتِ امتحاناتش را به جای می آوردم. روزی بعد از اتمام امتحان، معاون دبیرستان، خبرِ واریزِ اضافه
سبزواریان – اسماعیل جوکار: اولین باری که استادِ فرزانه، صاحبِ آن همه قول و غزل، شادروان محمد رضا شاهرخی را از نزدیک زیارت کردم در دبیرستان شاهد شش بود. به جای خواهرم که در آن موقع کسالت داشت، مراقبتِ امتحاناتش را به جای می آوردم.
روزی بعد از اتمام امتحان، معاون دبیرستان، خبرِ واریزِ اضافه کار، را به سمعِ استاد رساندند تا بدین وسیله خوشحالش کنند؛ ایشان هم در نهایتِ خونسردی فی الفور این بیت را قرائت فرمودند:
ما که دریاها زدیم و تشنه ایم // چک چکِ آبِ شما لب، تر نکرد
از این حاضر جوابی و پختگی کلام، به وجد آمده تقاضا کردم کلِّ شعر را بخوانند تا من به عنوانِ تیمّن، نزدِ خودم نگه دارم.
امشب با حال خرابی که دارم این بیت، خرابترم نمود. چند شب از رحلتِ آن بزرگوار می گذرد و با این حالِ آشفته هر چه سعی میکنم به افکارم سامان بخشم امّا بیفایده است؛ زیرا
«من نه به اختیارِخود می روم از قفای او // زلفِ سیاهِ سرکِشَش، میکشدم کشانکشان»
شبِ قبل از مراسم ختم، خبرِ رحلت ایشان را از همکارانم شنیدم. مات و مبهوت شدم. چون قرار بود به همراهِ آقای شایسته برای مصاحبه، به دست بوسیشان برسیم و استاد به محض اطلاع از تصمیمی که گرفته بودیم به دخترِ مکرّمه شان، سیمین خانم، گفته بودند: حالم که بهتر شد به جوکار اجازهی باریابی دهید. افسوس و صد افسوس که هرگز نرسیدیم!
تلفنی با دامادشان آقای محمود برادران تماس گرفتم و مراتبِ تسلیتم را به خانواده اش ابلاغ کردم؛ فردای آن روز به خاطر کلاس درس، فقط توانستم در مراسمِ ختم ایشان شرکت کنم.
حسینیهی امامزاده ی کوشک، مملوّ از جمعیت بود نه فقط فرهنگیان، بلکه از همهی اقشارآمده بودند؛ بخصوص کارمندان بانکها، هم به حرمتِ استاد، هم به حرمتِ پسرانِ دریادل ایشان که در کسوتِ کارمندی، نمونهی اعلای ادب و فرهیختگی در شهر هستند.
همه به هم تسلیت میگفتند. همگی، پدرِ معنویشان را از دست داده بودند و عزایی عمومی محسوب می شد.
آنچه جای خالیاش احساس میشد قرائت “الّرحمن” بود که متاسفانه نادیده گرفته شد؛ الّرحمانی که در ختم همگان خوانده می شود چه برسد به این استاد که متعلّق به همهی همشهریان بودند.
همشهریانی که به خاطر حضور خود در چنین مجلسِ وزینی، برهمدیگر سبقت میگرفتند. فضای زیادی از مجلس، معطّر به عطرِ حضورِ مردم کوچه و بازارشده بود. مردمی که به خاطر صفای باطن، راستگویی، امانتداری و بیریایی آقای شاهرخی جمع شده بودند. شاهرخی که حدیثِ محبت، نقل و نقل محفلش بود و مریدانش، پروانه صفت بر گردِ شمع وجودش چرخیده و اینک زبان حال ایشان شده اند که:
«در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس // بازارِخود فروشی از آن سوی دیگر است».
هر کسی سعی میکرد حقِّ مطلب را به جای آورد امّا سکوتِ مستمعین، سرشار از گفتهها بود. از سروده هایش خواندند؛ سرودههایی که اکثرا در مدحِ معلّمی، سرایش کرده بود. خطیب، خود متحیّر مانده بود که در این جمعِ پرشکوه چه بگوید که تکراری نباشد! سرانجام از آزادگی و وارستگی اش سخن به میان آورد و از این که:
«جهان یادگار است و ما رفتنی // به گیتی نماند به جز مردمی »
حقیر فرصت را غنیمت شمرده از این روزنه، به نیابت از طرف خود و خانواده ام، همگی اصناف مردم، بویژه همکاران فرهنگی و همکارانِ دو پسرِ برومندشان در بانکهای سبزوار و شهرهای مجاور، غروب آفتابِ معنوی را به خانوادهی سوگوارشان، تسلیت و تعزیت عرض مینمایم.
همه کارهای جهان را در است // مگر مرگ، کان را درِ دیگر است.
روحش شاد
هشتم بهمن نود و سه
برچسب ها :ادبیات ، اسلایدر ، اسماعیل جوکار ، شعر ، محمدرضا شاهرخی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰