رؤیای سفر
(منتشر شده در شماره ۱۷۵ ماهنامه ستاره شرق)
شواهد نشان میدهد که امروزه رشد سریع گردشگری بهعنوان یک صنعت سودآور برای هر کشور، تغییرات اجتماعی، اقتصادی و محیطی فراوانی را به دنبال دارد. بررسی اثرات اقتصادی صنعت گردشگری در سطح جهان نشان میدهد که این صنعت ۵.۶ تریلیون دلار در اقتصاد جهانی، مشارکتی غیرمستقیم داشته و حدود ۲۶۰ میلیون شغل نیز در ارتباط با این صنعت هستند که حدوداً یک شغل از هر ۱۲ شغل را شامل میشود.
هرچند در این میان، ایران نیز با توجه به پتانسیلهایی نظیر موقعیت جغرافیایی، پیشینه فرهنگی، تاریخی، قدرت استراتژیکی منطقهای خود و …از این قاعده مستثنا نیست اما نتوانسته آنطور که باید و شاید از این ظرفیت بسیار غنی در حوزه گردشگری بهره ببرد.
این مقدمۀ کوتاه آغاز گفتگویی است با بانویی از دیار بیهق، ایران کهن و به گفته خودش متعلق به جهان که نگرش جدیدی به حوزه گردشگری و سفر داشته است.
همراه مارکوپولو
میگوید: در سبزوار و در یک خانوادۀ مذهبی به دنیا آمدم و به این خاستگاه افتخار میکنم! نه اینکه بهترین است در ایران، اما منظر تاریخی و حتی اسطورهای منسوب به این خطۀ کویری کششهای اصیلی در من ایجاد میکند که نمیتوانم بهراحتی از آن بگذرم … پس هر جای جهان که باشم ریشههای خویش را در این دیار کویری میجویم و خاکی که مفاخر بزرگی از آن زاده شده و جنگها، مقاومتها، دلیریها و شورشهای تاریخسازی از دلش بیرون آمده است.
از کودکی به کندن و کاوش در خاک باغچۀ خانه و پیدا کردن گنجهای نهان در آن علاقهمند بودم و کارتون مارکوپولو مرا به دنیای سفرهای خیالی که بعدها جامۀ واقعیت پوشید میبرد و معتقدم هنوز بیرون نیامدهام! … و پدرم با پرورش علاقهمندیهایی که از خود نشان میدادم بستر «شدن» آنچه هماکنون هستم را فراهم میکرد. با ثبتنام در کلاس زبان انگلیسی و باز کردن درهای جهانی وسیعتر با زبانی متفاوت و تهیۀ رنگ و قلممو و کتاب آموزش نقاشی. به استعداد نقاشی من پی برد و درنهایت در دانشگاه هنرهای زیبای تنریفه در جزایر قناری با همین استعداد پذیرفته شدم. پدرم همینطور باعث عضویت من و خواهرم در کانون فکری کودکان و نوجوانان آن زمان شد و در جایی که هرماه مشتاقانه منتظر رسیدن کتابهای جدیدی بودم، بذرهای کتابخوانی را در من کاشت و سه اقدام اساسی برای آیندۀ من انجام داد: «زبان، هنر، کتاب». ازاین جهت همیشه و قلباً سپاسگزار آنها هستم که این اقدامات آگاهانه یا ناآگاهانه مرا در مسیر حقیقی زندگیام هدایت کرد.
در دوران راهنمایی با کتابخانۀ فاخر پدر آشنا شدم که ازجمله سری کامل تفسیر المیزان علامه طباطبایی و دیگر تفاسیر علمای دینی و متناسب زمانه و کتابهای روشنفکرانی چون دکتر علی شریعتی، مرحوم زرینکوب، داریوش شایگان و مطهری، کتابهای تاریخ مشروطه، کتابهای تاریخ ایران و انقلابها و شخصیتهای بزرگ حاضر چون پروفسور سید حسن امین سبزواری تا کتب نفیس ادبی و شاعران و ادیبان از سعدی و عطار و حافظ گرفته تا امثالوحکم دهخدا و ملکالشعرای بهار و نیما و سهراب و حتی طب سنتی و کیمیاگری را شامل میشد.
این مسائل فضای فکری و اندیشهای مرا تا دوران دبیرستان پرورش داد و جهان را برای من وسیعتر و شهرم را کوچک و کوچکتر میکرد. همچنین از سفرهای زیاد پدر برق امیدی مداوم در چشمان کودکی من میدرخشید که گویی آیندهام را در او نظاره میکردم. یادم میآید زمانی که از سفر به هند برگشته بود هوا گرگومیش صبح بود و من با چشمانی خوابآلوده ـ شاید ۹ یا ۱۰ ساله بودم ـ از خواب بیدار شدم و بهسوی او و چمدانهایش دویدم. با بوی ادویه و سوغاتیها چنان وارد دنیای خیال شده و خودم را کنار کاروان تجاری مارکوپولو و عمو و پدرش میدیدم که از هند رسیده بودند و از شادی نمیدانستم چه کنم؟ و در این خیال ماندم تا در سفر واقعی خودم به هند، از آن رؤیا بیرون آمدم.
باز جویم روزگار وصل خویش
همزمان با پدر، حمایتهای پر عشق مادری فهیم، از انتخاب مسیر پر سفر و خطر زندگیام و پذیرش بزرگوارانۀ ایشان حضور و وجود پدربزرگ مادریام که «آقابزرگ» صدایش میزدیم تأثیر بسیار زیادی در رشد و پرورش اندیشههای مذهبی، فلسفی و اخلاقی من داشت. ضرورتی ندارد که حتماً اثری نوشتاری از بزرگی، ببینی یا بخوانی که سرلوحۀ زندگیات شود، سبک زندگی این روحانی بزرگوار «سید اسماعیل حسینی راد مزینانی» مصاحبت و همنشینی با مفاخر سبزوار چون فقیه سبزواری، سید علیرضا افقهی، فخر، سید حسن سیادتی و فرزندشان سید مصطفی سیادتی و همراهی ایشان با محمدتقی شریعتی و شیخ محمود شریعتی جهت شرکت در کلاس درس و بحث آیتالله میلانی در مشهد و همینطور شاگردی در محضر شیخ قربانعلی شریعتی در زمان خودش و بزرگان دیگر و فعالیتهای مخلصانه و مذهبی در مراسم عاشورای مزینان و به عهده گرفتن ریاست هیئت حسینی مزینان در طول سالها ـ به عشق بیشائبهای که به خاندان امام حسین (ع) داشت ـ و اخلاقی انسانی و یاریگری نیازمندان و روی خوش و مهربانی و سفرۀ همیشه باز و پذیرا بودنش فارغ از هر دین و مذهب، همچنان گذار اندیشۀ مرا تحت تأثیر قرار داده و پیسازی میکرد.
این جریان مرا پیش میبرد تا اینکه در دبیرستان با رشتۀ باستانشناسی آشنا شدم و این اتفاق مسیر زندگی مرا تغییر داد. به کمک معلم تاریخم آقای اسحاقیان ـ که به حق راهنمایی درست و مشاورهای عالی به من دادند ـ در این رشته در دانشگاه تهران شرکت کردم و با قبول شدن در آن، درهای جهان به رویم گشوده و سفرهای مارکوپولوی کودکیام آغاز شد.
تهران به خاطر زندگی پدرم و روایت جوانیاش و اقوام پدری در آن و بعدترها ازدواج و زندگی پدر و مادرم در این شهر ـ هرچند که به سبزوار بازگشتند ـ پایگاه ناخودآگاهی عمیق و ریشهدار در من بود و ناخودآگاه ایرانی من گویا در بستر دوم رشد خویش خوب مستقر شده بود و دانشگاه تهران استقرار مرا کامل کرد.
همهجا گشتم و گشتم
باستانشناس شدم و سفرها و حفاریها شروع شد. ریشههای ایرانیام را کشف میکردم اما چیزی کم بود … معنای سفر کامل نمیشد… پس راهنمای تور شدم …ایران را گشتم، روانم در ایران مستقر شد، اما بازهم آرام نگرفتم. اقناع نمیشدم … روانم باید در روان جهان مستقر میشد … از دانشگاه جیرونای اسپانیا پذیرش گرفتم و توریسم خواندم. در بارسلونا زندگی کردم. ۱۴ شهر و کشور جهان را گشتم و در تنهایی خویش به نظاره نشستم … اما هنوز گمگشتهای بود … پس به ایران بازگشتم و در این جستجوی معنای حقیقی سفر، فلسفه و روانکاوی سر راهم پدیدار شدند … با استاد «معین کمالی» روانکاو و فیلسوف حاضر آشنا شدم و یافتم آنچه به دنبالش بودم. حال تمام تجربیات سفر و تاریخ و باستانشناسی، اسطورهشناسی و هنر در زندگیام با شاگردی در محضر این استاد مسلم و صاحب تز «فلسفۀ مشاهده» جهت، سو، افق و معنا یافته بود … و اینجا بود که ایدۀ «خودکاوی در سفر» به ذهنم رسید و هدف و معنای سفر در گردشگری برایم کاملاً تغییر کرد.
و من امروز خود را نه یک باستانشناس و راهنمای تور صرف، که یک مسافر و پژوهشگر در سفر زندگی میدانم …
سفر در گام اول حرکت یک فرد از مکانی به مکانی دیگر برای مقصودی خاص و تعین یافته است اما این تنها ظاهر امر است، فردی که به سفر میرود و پای در این راه پرمخاطره میگذارد، در بازگشت به فرد دیگری با وضعیت وجودی متفاوتی تبدیل شده است زیرا با موهبت سفر آمیخته شده و از این به بعد دیگر نمیتواند به وضعیت پیشینش بازگردد؛ و نیز گریزی جز همراه شدن در جریان تغییر ندارد! به شرطی که آن سفر پدیدار سفری درونی بوده باشد.
سفر از سکوی مشاهدۀ ما دو وضعیت دارد: سفر درونی و سفر بیرونی! و میتوان گفت: تا سفر درونی در فرد جریان نگیرد پدیداری تحت عنوان سفر بیرونی حقیقت نخواهد داشت! و از آن روی که سفر درونی توانی، وجودی و میلی بیدار و پرشور را میطلبد و بسیاری از انسانهای زمانۀ ما بهواسطۀ واقعیتهای حاد و کاذب، تابوها، هنجارهای فرهنگی مسخکننده و با تقویت خودخواهیهای خویش بهجای فهم خود و دیگری و مهر میان آن دو، دروازۀ تشرف به هرگونه سفر درونی را به روی خود بسته و چهارمیخ کرده است، بنابراین میتوان گفت: «سفر» به معنای اصیل آن همزمان با پایان زمان اسطورهای و در گذار تاریخ زمانهها گمشده و همه هرچه هست گردش و هیجانی است در جهت تقویت و تثبیت شخصیتهای شکل گرفته و محافظت از آنها در فضایی نه حقیقی که توهم سفر و مسافر بودن را ایجاد میکند.
بنابراین، سفر درونی، اصیلترین بستر است برای کاوش در خویش و یافتن کانیهای غنی وجود و شکوفا ساختن و بهرهبرداری از آنها در جهت حرکت در مسیر کششهای بنیادی انسان! و از نظر من سفر زمانی پدیدار میشود که فرد از مدتها پیش حرکت درونی خویش را در پی شورشها و طغیانهای مداوم درونش آغاز کرده است. یک مسافر اصیل قاعدتاً کاوشگر و پژوهشگر است و بر پایۀ این خصلت وارد عرصۀ کشف و یادگیری میشود. ازاینرو و با این نگاه معنا و هدف سفر با آنچه تاکنون از آن گفته شده کاملاً متفاوت است و نیازمند فریفتار زدایی و تغییرات اساسی ست.
ایدۀ «خودکاوی در سفر» از پی پژوهشها و مطالعات روانکاوانه به ذهنم خطور کرد و در حال پژوهش بر روی آن هستم و تورهایی را نیز بر اساس این ایده اجرا کردهام و امیدوارم بتوانم از این طریق تأثیری بر سبک زندگی سفرمحور و بهرهمندی بیشتر از این مفهوم اساسی در خویش و راغبان چنین ایدهای داشته باشم. به امید روزی که از رکود و سکون ذهنی و احساسی، شاهد روشن شدن موتور شوقی رشدافزا در مفهوم سفر باشیم. به نظر من این امر یکی از بسترهای تحقق تغییرات و تحولات صنعت گردشگری است.
و اما سبزوار …
سبزوار شهری است با پیشینهای تاریخی و فرهنگی غنی که دارای چهرههای نامدار و دانشوران بیدار زیادی ازجمله حکیم سبزواری، بیهقی، کاشفی، شریعتی و… است. این شهر با قرارگیری در شاهراه ورودی مدخل الرضا (ع) و عبور میلیونها زائر بارگاه منور رضوی هنوز نتوانسته آنطور که باید از این سرمایه عظیم بهره ببرد.
وجود کاروانسراهای متعدد، خانههای تاریخی، رباطهای بینراهی، روستای باشتین خاستگاه قیام سربداران، تعداد زیادی بقعه متبرکه، مساجد پامنار و جامع، مناره خسروجرد، آرامگاههای حاج ملاهادی سبزواری و کاشفی، مصلای تاریخی، ۷ موزه و دو خانه موزه، خیابان طولانی و پر از آثار تاریخی بیهق، یخدانها، مساجد و… ازجمله ظرفیتهای سبزوار در حوزه میراث فرهنگی است؛ اما سهم سبزوار از صنعت گردشگری با این همه ظرفیت تقریباً هیچ است.
خوب به یاد دارم که در سالی از سالهای گذشته که من در میراث فرهنگی سبزوار بهعنوان معاونت پژوهشی در سمت کارشناس باستانشناس کار میکردم، بسیاری از آثار تاریخی این کهن شهر را شناسایی، نقشهبرداری، پلان گذاری کردیم و شماره ثبتی گرفتیم؛ اما سالها بعد هر بار که به سبزوار سفر میکردم شاهد تخریب بخشی از آن آثار تاریخی بودم که بسیار ناراحتکننده بود. اگر در سالهای نهچندان دور در بافت قدیمی سبزوار خصوصاً خیابان بیهق و کوچههای مجاور که همگی در مارپیچی اسرارآمیز به مسجد جامع و بازار قدیمی سرپوشیده منتهی میشد، گشتوگذاری میداشتی، بهخوبی اصالت و هویت شهری با معماری کویری و خانههای قاجار باقیمانده از گذار تاریخ را مشاهدهگر بودی، اما در حال حاضر متأسفانه با تخریب بخش زیادی از خانههای تاریخی ثبت شده و از بین رفتن بافت و دیوارهای کاهگلی که به بیهق قدیم هویت و تشخص میبخشیدند مواجه هستیم.
در آرزوی لمس سبزوار
من همیشه برای دوستانم در بارسلون، شیلی و مادرید ازآنچه در کتب تاریخی از سبزوار آمده بود و از این شهر کویری بیهق قدیم و از گذار ادیان و حملۀ مغول و واقعه سربداران و از قرار گرفتن بر سر راه جاده ابریشم بسیار سخن گفته بودم و آتش اشتیاق آنها چنان روشن شده بود که مترصد فرصتی برای بازدید از سبزوار و لمس شهر از نزدیک بوده و هستند، اما هنوز بستر مناسبی برای پذیرایی از این پژوهشگران و گردشگران نیافتهام و امیدوارم بشود دستی اساسی و مناسب و طبق اصول مرمتی و اصالت شوق این مرمت بر سر تاریخ این شهر کشید و از این قوارۀ نا به سامان که تنها به حکم قامت کوتاه زندگی روزمره در سرگرمیها و سردرگمیها تنزل یافته، اندکی هم به زیباشناسی و هنر و قاعده و اسلوب انسانی رخت شکوه دوبارهای بر تن کند و در میان دیگر شهرهای صاحبنام این سرزمین سر بلند کند! و اسطورهها و نبوغ و هنر و حکمت حکیمان و عالمان و هنرمندانش از طرفی و از سویی دیگر دلیری و شهامت در عرصۀ زمانههای مختلف تاریخ را به سایر ایرانیان و پژوهشگران ملل مختلف معرفی کند.
این دیار تاریخساز در راه تهران تا مشهد، بعد از گرمسار، سمنان، دامغان و شاهرود قرار گرفته اما به دلیل برخی کمکاریها و مانعسازیها گمنام و مهجور مانده است و در بحث گردشگری آنطور که شایسته است مطرح نیست.
بارقههای کمسوی امید
از آنجایی که همیشه ستارههای روشن در دل تاریکیهای شب کورسوی امید بودهاند، این بار و در سفر اخیرم به سبزوار، دیدم که انجمن سفیران گردشگری سبزوار جوانانی مشتاق با دست خالی و کمترین حمایت و فقط تکیه زده بر ارادۀ خویش برای بازیابی آنچه باقیمانده با تلاشی سخت همت گماشتهاند که قابل ستایش و بسیار ارزشمند است. زمانی که حرکت مداوم و با استقامت و پیگیرانه و با تأثیرگذاری هرچند تدریجی اما ارزشمند همکاران و فعالان گردشگری را در سایر نقاط کشور مشاهده میکنم، فکر میکنم که این همان ناخودآگاهی است که آرامآرام کاریزها را ساخت و آب را در دل کویر جاری کرد… هرچند طولانی اما شد … باید برای آثار باقیمانده شهری که اندیشمندانش زبانزد دنیا بوده و هستند کارهای جدیتری انجام دهیم. این روزها دیگر شاید نتوان با سرعت یوزپلنگ ایرانی حرکت کرد اما صبر و شکیبایی کاریزبانها برای رسیدن و هدایت آب، ما را به مقصودمان نزدیکتر میکند.
نکتۀ دیگر اینکه در سفر اخیر مشاهده کردم راستۀ همجوار با کاروانسرای فرامرزخان که یک جاذبه تاریخی است تغییر کاربری داده و تبدیل به رستوران شده است. نقدی بر این تغییر کاربری نیست اما برپایی چنین فضایی ـ که قابلتقدیر است ـ نیازمند فضاسازی مناسب خیابان اصلی هم هست که در گردشگر احساس امنیت و رغبت به میل وعدۀ غذایی در فضایی تاریخی و توریستی ایجاد کند.
میخواهم تأکید کنم که به اولویتها باید نگاه ویژهتری شود. اولویت باید نمای خیابان بیهق از دروازه عراق تا میدان کارگر بهعنوان محور مرکزی و تاریخی شهر، مرمت، بازسازی و بازیابی کوچهها و خیابانهای مجاور، مسجد جامع و بازارهای سرپوشیده باشد. باید از مرمتگران خبره، روانشناسان و فیلسوفان زیباییشناس دعوت کرد تا اقدامات موثقتری را در این زمینه انجام دهند. باور قلبی من این است که سبزوار میتواند با الهام از شهر خواهرخوانده خود یعنی کاشان و شهر تاریخی یزد در بهسازی و مرمت آثار تاریخی و حتی کوچههای بافت تاریخی و خانههای قدیمی با حمایت از سرمایهگذاران و مالکان بهره ببرد تا صنعت گردشگری در این شهر کهن رونق بگیرد.
ستارههای کوچک، بزرگترین امید
در پایان و سخن آخر؛ به قول «گرهارد ریشتر» نقاش معاصر، جهان بهجای زیبایی، به هیجان و سرگرمی روی آورده است. این روزها زیبایی از مد افتاده و مردم بیشتر به سمت هیجان و سرگرمی روی آوردهاند و به نظر نمیرسد که انسان امروزی به زیبایی و آرامش احتیاج داشته باشد. همچنین «توماسمان» میگوید: هنر بهکلی تمام خواهد شد و وقار خود را از دست خواهد داد و به چیزی شاد و دموکراتیک تبدیل خواهد شد.
نگاهی به گفتار این بزرگان و دیگر صاحبان اندیشه نشاندهندۀ این است که زیباییشناسی و هنر در حال رخت بربستن از وضعیت فعلی جهان است و بسیاری از چیزها به روزمرگی کشیده شده است. سفر و توریسم هم از این قافله عقب نیفتاده و به نظر میرسد تنها نگاهی صنعتی در پی درآمدسازیها و منافع مالی و جایگاهطلبیها در این عرصه است که با سرعت میتازد و از سفر و رسالت اصیل آن که بازیابی هویت خود در قلمرو فردی و اجتماعی است و انکشاف و شناخت آنچه حقیقتاً هستیم محسوب میشود، غفلتی بزرگ صورت گرفته است.
امید آنکه این ستارههای کوچک که بزرگترین امید ما هستند روزی تبدیل به خورشیدهای درخشانی در عرصۀ گردشگری ایران شوند.
برچسب ها :سبزوار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰