تاریخ انتشار : شنبه 10 خرداد 1393 - 22:42
-

سلام سینمای شهر من

  سلام بهمن نجیب و دوست داشتنی سلام سینمای شهر من این روزها که با تماشاچیانی انگشت شمار دستگاه آپارات خود را روشن می کنی تا سکوت سالن تاریک را بشکنی و ضیافت نور و صدا و تصویر بر پا کنی در گوش تک تک صندلی های خالی و مخاطبان اندکت روزهای خوش گذشته ی

farhad-torabi

فرهاد ترابی – فوق لیسانس علوم سیاسی

 

سلام بهمن نجیب و دوست داشتنی
سلام سینمای شهر من
این روزها که با تماشاچیانی انگشت شمار دستگاه آپارات خود را روشن می کنی تا سکوت سالن تاریک را بشکنی و ضیافت نور و صدا و تصویر بر پا کنی در گوش تک تک صندلی های خالی و مخاطبان اندکت روزهای خوش گذشته ی نه چندان دورت را زمزمه کن تا بدانند که بودی و چه می کردی با دلهای مشتاق ما در آن روزهای پر از لبخند و خیال و رؤیا.
آن روزها تو تنها بهانه ی پول پس انداز کردن ما بودی تا جمعه ها با خیال راحت بلیط بخریم و بهترین های سینمای ایران را روی پرده ی سپید تو به تماشا بنشینیم.

ناخدا خورشید ناصر تقوایی، اجاره نشین های داریوش مهرجویی، از کرخه تا راین ابراهیم حاتمی کیا…
سن و سال ما جواب نمی داد تا از” شاید وقتی دیگر” بهرام بیضائی و بازی سوسن تسلیمی لذت ببریم پس کلی غر می زدیم که این چه فیلمی بود که یازده تومان پول بلیطش را دادیم و هیچی از آن نفهمیدیم.

ما از “جدال در تاسوکی”و “کانی مانگا” و “قافله ” لذت می بردیم.

کانی مانگایی که کارگردانش زنده یاد سیف الله داد بود نه مسعود ده نمکی!

سیف الله داد معاون سینمایی دوران اصلاحات که “بازمانده” را ساخت و هنوز که هنوز است بهترین تصویر از آوارگان فلسطینی از آن فیلم اوست، یادت هست مادربزرگ وقتی نوه اش را از خانه ی مرد یهودی برداشت و در سکانس آخر می خواست خود را از قطار به بیرون پرتاب کند با چه لهجه ی عربی زیبایی آیه الکرسی را می خواند؟!
و بالاخره کانی مانگایی که روز اکرانش جای سوزن انداختن در سینما نبود و من وخیلی از بچه ها روی نیمکت به تماشای نبردهای تن به تن وهنرنمایی فرامرز قریبیان نشسته بودیم آن هم درست در چند قدمی پرده ی سینما!

به تماشاچیان اندکت بگو وقتی فیلم هندی “مشعل” را اکران کرده بودی خیابان های منتهی به خودت را بسته بودی از خیل مشتاقان.
مشعل از اولین فیلمهای هندی بود که در سینمای ایران بعد ازانقلاب اکران می شد و مشتاقان فیلم هندی که خاطره ی خوشی از شعله ی معروف داشتند برای تجدید خاطره سر از پا نمی شناختند.

بهمن از همسایه های نازنینت که جزئی از آیین سینما رفتن ما بودند و تو بدون آنها انگارچیزی کم داشتی چه خبر؟

از آن دوغ فروشی که با مشک دوغ و لیوان های بلورین بزرگ و پر از یخ از مهمانان تو پذیرایی می کرد خبری داری؟

یا آن پیرمردی که آنسوتر با تفنگ بادی و تیرهای پردارش، نشانه گیری ما را محک می زد و هر تیر که به نشانه می خورد جایزه داشت.
هرچند بچه ها می گفتند لوله ی تفنگش را تاب داده تا کسی نتواند به هدف بزند و ما هم که با تفنگهای مورد تایید پنتاگون کاری از دستمان ساخته نبود به این شایعه دامن می زدیم!

راستی همبرگرهای دستی اغذیه ی امید همان عطر و طعم سابق را دارد؟

جوانان امروز با فرو رفتن در غار تنهایی و روی آوردن به فردگرایی افراطی و غرق شدن در گوشی های موبایل آئین سینما رفتن و خندیدن و گریه کردن دسته جمعی را از یاد برده اند و قهوه خانه ها را آباد کرده اند درست، این که ردیف به ردیف  صف دوچرخه های به هم قفل شده جلو خانه ی تو به خاطره ها پیوست درست، اما این دلیل نمی شود که تو دستی به سر و گوش خود نکشی و تکانی به خودت ندهی و با همان روش های نخ نمای قدیمی به فعالیت بپردازی.

تو می توانی جلسات نقد و بررسی فیلم برگزار کنی، شور و نشاط را به سالن بیاوری واز خواب غرور گذشته بیدار شوی!

فکری به حال صدای خرابت کن! صدایی که صلابت جوانی ات را ندارد!

برای فیلمهایت تبلیغ کن و آنها را معرفی کن.

با خود نگو این منم که هنوز چراغ خانه ام روشن است در حالی که سینمای خیلی از شهرهای ایران، امروز تعطیل شده و به خاطره پیوسته، بله اما تو تنها سینمای سبزواری، سبزوار شهر بیهقی بزرگ؛ همو که مجلس بر دار کردن حسنک را آنچنان هنرمندانه به تصویر می کشد  و دکوپاژها و میزانسن های چشمگیرمی دهد که تو گویی بیهقی با یک گروه فیلمسازی حرفه ای و با چند دوربین لحظه ها را شکار می کرده که هم گریه ی نشابوریان را از دست نداده و هم نیم خیز شدن بوسهل زوزنی را هنگام ورود حسنک و جمله ی ماندگار احمد حسن میمندی را که خطاب به بوسهل می گوید تو در همه ی کارها ناتمامی… و این ناتمامی درد همه ی ماست امروز.

برخیز و شوری در افکن و یقه ی مسئولان فرهنگی و سیاسی شهر را محکم بگیر و بگو آی آدمها که در هنگامه ی سخنرانی های تبلیغاتی و ژست های انتخاباتی هنر شناس و هنرمند آوانگارد می شوید و آمده اید تا طرحی نو در اندازید!

وعده های ریز و درشت ارزانی خودتان .

یک نفر اینجا دارد می سپارد جان!

به آنها بگو بی انصاف ها یکی از سفره های رنگین انتخاباتی و شبه تبلیغاتی خود را اگر جمع کنید یک کتاب فروشی را خطر دق مرگ شدن وچراغ  یک سینما را از خطر خاموش شدن می رهانید.
به شعور مخاطبانتان اگر احترام نمی گذارید برای شعور خودتان دل بسوزانید و به طرفدارانتان به جای قیمه و چلوکباب، بلیط سینما و تئاتر و بن کتاب بدهید!

مرا ببخش که عنان سخن از دستم رفت…

به کنترل چی های عزیزت که با چهره هایی عبوس و جدی و با چراغ قوه هایی در دست دلیل راه ما می شدند درآن تاریکی سلام گرم مرا برسان.

در پایان، نامه ام را با یادی از زنده یاد علی حاتمی خالق هزار دستان  و جمله ی روی سنگ مزار او به پایان می برم که آیین چراغ خاموشی نیست.

چراغت تا همیشه روشن باد.

sabzevar-cenema

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 4 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۴
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ابوالفضل لعل بهادر دوشنبه , ۱۲ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۴

درود فرهاد خان لذت بردیم و قلمت مستدام …

امید گلباز چهارشنبه , ۱۴ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۲

دستت درد نکنه فرهاد خان………
متنت بسیار زیبا بود………..
ولی کاش در حد همین متن نمونه و بشه کاری کرد برای به قول خودت یکی از بازمانده ترین سینماهای کشور………
چندروز پیش ازونجا رد میشدم میدیدم برای تماشای پرفروشترین فیلم سال (طبقه حساس) حتی یک نفر هم نیومده……….
من هم یادمه روزهایی که میرفتمو گیشه دار میگفت بیلیط تومو شده برو سانس بعد بیا ولی الان میگه کسی نیوده برو یه روز دیگه بیا………

جلالی شنبه , ۱۷ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۲

آفرین بر شما که دلتان برای این دیار می سوزد.درود بر شما

ماهان پنجشنبه , ۲۲ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۹

دست شما درد نکنه.
تازه وقتی یه دانشجو کارت دانشجویی ارایه میده واسه گرفتن بلیت احساس میکنه از حراست دانشگاه داره بلیت میگیره!
سه بار هر کارت رو نگاه میکنن بعد یه لیست سیاه رو بررسی میکنن بعد تو کامپیوتر اسم تک تک دانشجوهارو ثبت میکنن و وای به روزی که دختر و پسر دانشجو با هم باشن!!!
یه جور نگات میکنن که آدم با خودش فکر میکنه داره اختلاس میکنه!

نظرات بسته شده است.