بسیار هم خوب/مشتاق شدم برم ببینم
شهر موش هایم آرزوست
وقتی سالن تاریک می شود و نور بر قلب پرده ی جادویی سینما می تابد، ما در میان ابرها هستیم و آرام آرام همراه دوربین مرضیه ی برومند پایین می آییم و به شهر سر سبز و با شکوهی در دامنه ی یک کوه زیبا می رسیم و اینجا شهر موش هاست. شهری که حدود
وقتی سالن تاریک می شود و نور بر قلب پرده ی جادویی سینما می تابد، ما در میان ابرها هستیم و آرام آرام همراه دوربین مرضیه ی برومند پایین می آییم و به شهر سر سبز و با شکوهی در دامنه ی یک کوه زیبا می رسیم و اینجا شهر موش هاست.
شهری که حدود سی سال پیش هم گذرمان به آنجا افتاده بود.
کپل و نارنجی و دم باریک و عینکی و گوش دراز پا به پای ما از دوران خوش کودکی عبور کرده و حالا در شهر موش های ۲ در جشن بچه هایشان شرکت کرده اند.
کپل صاحب یک رستوران شیک شده و با نارنجی دختر فیس و افاده ای کلاس ازدواج کرده و کُپُلَک و صورتی حاصل این ازدواج هستند.
کلنل گوش دراز رئیس ژاندارموشی شده و امنیت موش وندان در دستان با کفایت او و دستیارش خوش خواب است.
شخصیت های بانمک و دوست داشتنی، که روزگاری عکس های آنها زینت بخش کتاب های ما بود، حالا بزرگ شده اند و شهر موش ها را اداره می کنند.
اگر روزگار کودکی ما آنها “ک مثل کپل” و “صحرا شده پر ز گل” می خواندند و با “آ مثل آواز” قصه را آغاز می کردند، امروز کودکانشان گیتار به دست شعر و ترانه های امروزی را زمزمه می کنند.
کودکانی که در مقابل دشمن همیشگی یعنی جناب “اسمشو نبر” همچون پدرانشان سنگ تمام می گذارند و با بمب خارش و خنده او را از پا درمی آورند.
هر چند آنقدر مرام و معرفت دارند که “پیشو” کودک بی پناه “اسمشو نبر” را پرستاری کنند، تا بزرگ شود و به قول کپلک آنها را بخورد!
شهرموش ها همان ناکجا آبادی است که هر انسانی در خیال و رؤیا به آن می اندیشد، شهری که همه همدیگر را می شناسند و در آن جز مهر و شادمانی و سرور چیزی به چشم نمی خورد.
شهری که اگر نارنجی همسر جناب کپل خانیان بترسد و جیغ بکشد، کلنل گوش دراز با تمام قوای ژاندارموشی به محل حادثه می رود.
شهری که خبرگزاری موشنا می تواند به هر جایی برود و در آنجا جلسه ی علنی و غیر علنی معنایی ندارد.
موش وندان چیزی برای پنهان کردن ندارند.
ما نمی توانیم این شهر آرمانی را بسازیم و این سینماست که چون همیشه قادر است این ناکجا آباد را برایمان به تصویر بکشد، تا لَختی به دور از هیاهو و بگیر و ببندی که دچارش شده ایم و عمرمان را ذره ذره تباه می کنیم، به دوران خوش کودکی بر گردیم.
کودکان ما اگر همراه با مشکی و صورتی و کپلک دشمن خود یعنی پیشو را تر و خشک کنند، فردا می توانند شعار “زنده باد مخالف من” سر بدهند و با کوچکترین اختلاف سلیقه ای، همدیگر را ملحد و کافر و بددین ننامند.
نسل ما که با هاچ زنبور عسل و خانواده ی دکتر ارنست و مهاجران بزرگ شد، امروز اینطور حرمت همدیگر را خدشه دار می کند، وای به حال کودکان امروز که با آدم های سه سر و چهار چشم و موجودات فضایی در حال بالیدن هستند.
جهان امروز جهان خشن و تاریکی است. جهانی که وقتی سر یک خبرنگار را گوش تا گوش می برند آن را با افتخار برای جهانیان به نمایش می گذارند و با یک سر بریده عکس یادگاری می گیرند.
شهر موش ها۲ فرار از همه ی این استرس ها و پلیدی هاست تا ساعتی فارغ از دنیایی که در آن مرگ را هر لحظه به نظاره نشسته ایم، با کودکانمان غرق شادی و خنده شویم،چیزی که حق مسلم ماست.
و سرانجام سفر ما به شهر موش ها که با موسیقی و بزن و بکوب همراه بود، با جشن و پایکوبی و چراغانی به پایان می رسد و اینجاست که باید به احترام مرضیه ی برومند بانوی عروسک ها و گروه سازنده ی شهر موش ها، قیام کنیم و کلاه از سر برداریم.
شهر موش ها را با کودکانتان ببینید و با خنده ی آنها زندگی کنید.
همین امروز تا موش ها سینما بهمن را به هم نریخته اند!!!
برچسب ها :آ مثل آواز ، اسلایدر ، اسمشو نبر ، پرده سینما ، پیشو ، دم باریک ، زنده باد مخالف من ، ژاندارموشی ، سینما بهمن ، شهر آرمانی ، شهر موش ها ، عینکی ، فرهاد ترابی ، ک مثل کپل ، کپل ، کپلک ، گوش دراز ، مرضیه برومند ، نارنجی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
شهر آرزوها………
چقدر متن زیبایی بود و به چه نکات قابل تاملی اشاره کرده بود قلمتون واقعا ستودنیه ممنونم
زندگی آرامم آرزوست ……
سلام فرهاد عزیزم
برای اولین بار آرزو کردم که ای کاش من هم یک موش بودم!؟
علی عزیز من برای تو هم آرزو کردم…..شهر بدون تنش و استرس….
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 6 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۶