تاریخ انتشار : دوشنبه 10 شهریور 1393 - 22:15
-

شهر موش هایم آرزوست‎

وقتی سالن تاریک می شود و نور بر قلب پرده ی جادویی سینما می تابد، ما در میان ابرها هستیم و آرام آرام همراه دوربین مرضیه ی برومند پایین می آییم و به شهر سر سبز و با شکوهی در دامنه ی یک کوه زیبا می رسیم و اینجا شهر موش هاست. شهری که حدود

farhad-torabi

فرهاد ترابی

وقتی سالن تاریک می شود و نور بر قلب پرده ی جادویی سینما می تابد، ما در میان ابرها هستیم و آرام آرام همراه دوربین مرضیه ی برومند پایین می آییم و به شهر سر سبز و با شکوهی در دامنه ی یک کوه زیبا می رسیم و اینجا شهر موش هاست.
شهری که حدود سی سال پیش هم گذرمان به آنجا افتاده بود.

کپل و نارنجی و دم باریک و عینکی و گوش دراز پا به پای ما از دوران خوش کودکی عبور کرده و حالا در شهر موش های ۲ در جشن بچه هایشان شرکت کرده اند.

کپل صاحب یک رستوران شیک شده و با نارنجی دختر فیس و افاده ای کلاس ازدواج کرده و کُپُلَک و صورتی حاصل این ازدواج هستند.

کلنل گوش دراز رئیس ژاندارموشی شده و امنیت موش وندان در دستان با کفایت او و دستیارش خوش خواب است.

شخصیت های بانمک و دوست داشتنی، که روزگاری عکس های آنها زینت بخش کتاب های ما بود، حالا بزرگ شده اند و شهر موش ها را اداره می کنند.

shahre-moshha02اگر روزگار کودکی ما آنها “ک مثل کپل” و “صحرا شده پر ز گل” می خواندند و با “آ مثل آواز” قصه را آغاز می کردند، امروز کودکانشان گیتار به دست شعر و ترانه های امروزی را زمزمه می کنند.
کودکانی که در مقابل دشمن همیشگی یعنی جناب “اسمشو نبر” همچون پدرانشان سنگ تمام می گذارند و با بمب خارش و خنده او را از پا درمی آورند.
هر چند آنقدر مرام و معرفت دارند که “پیشو” کودک بی پناه “اسمشو نبر” را پرستاری کنند، تا بزرگ شود و به قول کپلک آنها را بخورد!

شهرموش ها همان ناکجا آبادی است که هر انسانی در خیال و رؤیا به آن می اندیشد، شهری که همه همدیگر را می شناسند و در آن جز مهر و شادمانی و سرور چیزی به چشم نمی خورد.
شهری که اگر نارنجی همسر جناب کپل خانیان بترسد و جیغ بکشد، کلنل گوش دراز با تمام قوای ژاندارموشی به محل حادثه می رود.

شهری که خبرگزاری موشنا می تواند به هر جایی برود و در آنجا جلسه ی علنی و غیر علنی معنایی ندارد.
موش وندان چیزی برای پنهان کردن ندارند.

shahre-moshha01ما نمی توانیم این شهر آرمانی را بسازیم و این سینماست که چون همیشه قادر است این ناکجا آباد را برایمان به تصویر بکشد، تا لَختی به دور از هیاهو و بگیر و ببندی که دچارش شده ایم و عمرمان را ذره ذره تباه می کنیم، به دوران خوش کودکی بر گردیم.

کودکان ما اگر همراه با مشکی و صورتی و کپلک دشمن خود یعنی پیشو را تر و خشک کنند، فردا می توانند شعار “زنده باد مخالف من” سر بدهند و با کوچکترین اختلاف سلیقه ای، همدیگر را ملحد و کافر و بددین ننامند.

نسل ما که با هاچ زنبور عسل و خانواده ی دکتر ارنست و مهاجران بزرگ شد، امروز اینطور حرمت همدیگر را خدشه دار می کند، وای به حال کودکان امروز که با آدم های سه سر و چهار چشم و موجودات فضایی در حال بالیدن هستند.

جهان امروز جهان خشن و تاریکی است. جهانی که وقتی سر یک خبرنگار را گوش تا گوش می برند آن را با افتخار برای جهانیان به نمایش می گذارند و با یک سر بریده عکس یادگاری می گیرند.

شهر موش ها۲ فرار از همه ی این استرس ها و پلیدی هاست تا ساعتی فارغ از دنیایی که در آن مرگ را هر لحظه به نظاره نشسته ایم، با کودکانمان غرق شادی و خنده شویم،چیزی که حق مسلم ماست.MarziehBoroumand2-CaffeCinema

و سرانجام سفر ما به شهر موش ها که با موسیقی و بزن و بکوب همراه بود، با جشن و پایکوبی و چراغانی به پایان می رسد و اینجاست که باید به احترام مرضیه ی برومند بانوی عروسک ها و گروه سازنده ی شهر موش ها، قیام کنیم و کلاه از سر برداریم.

شهر موش ها را با کودکانتان ببینید و با خنده ی آنها زندگی کنید.

همین امروز تا موش ها سینما بهمن را به هم نریخته اند!!!

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 6 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۶
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
همشهری سه شنبه , ۱۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۳

بسیار هم خوب/مشتاق شدم برم ببینم

امید سه شنبه , ۱۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۸:۱۰

شهر آرزوها………

marzieh سه شنبه , ۱۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۴

چقدر متن زیبایی بود و به چه نکات قابل تاملی اشاره کرده بود قلمتون واقعا ستودنیه ممنونم

غریبه چهارشنبه , ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۵

زندگی آرامم آرزوست ……

شیدا دوشنبه , ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۵

سلام فرهاد عزیزم
برای اولین بار آرزو کردم که ای کاش من هم یک موش بودم!؟

ترابی دوشنبه , ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۴

علی عزیز من برای تو هم آرزو کردم…..شهر بدون تنش و استرس….

نظرات بسته شده است.