عالی بود.
چراغ خانهات روشن…
سبزواریان – فرهاد ترابی: توفیق رفیق ما شد در دیدار با خانواده شریعتی بهاتفاق چند تن از یاران همدل، برای چاپ آثار دکتر در سبزوار، به همت انتشارات فیروزی که انصافاً در چاپ نفیس «وزیری امیر حسنک» استاد محمود دولتآبادی، سنگ تمام گذاشته بود. ترافیک تهران بود و قرارهایی که همیشه بیقرار میشود؛ پس دیرتر
سبزواریان – فرهاد ترابی: توفیق رفیق ما شد در دیدار با خانواده شریعتی بهاتفاق چند تن از یاران همدل، برای چاپ آثار دکتر در سبزوار، به همت انتشارات فیروزی که انصافاً در چاپ نفیس «وزیری امیر حسنک» استاد محمود دولتآبادی، سنگ تمام گذاشته بود.
ترافیک تهران بود و قرارهایی که همیشه بیقرار میشود؛ پس دیرتر رسیدیم و سوسن شریعتی شبیهترین فرزند شریعتی به پدر، برای قراری دانشگاهی، رفته بود. پس افسوس دیدارش در منزل پدر بر دل ما ماند.
در را، مونا کوچکترین دختر دکتر، باز کرد؛ مونایی که هنگام هجرت غریبانه پدر شش سال بیشتر نداشت.
و ما اینک در آپارتمانی ساده و معمولی در طبقه چندم یک مجتمع مسکونی بودیم، در منزل دکتر علی شریعتی. نه باغی و نه پنتهوسی و نه پورشهای!
خانهای مملو از کتاب و نشریه و تابلوهای هنری ساده و زیبا؛ و عکسی از دکتر شریعتی نازنین با همان لبخند و چشمان نافذ که وهم و خیالِ کویر را یکجا در جانت میریخت. همسر دکتر بهغایت ساده و بیتکلف. زلال و صریحاللهجه چون یک خراسانی اصیل. ابتدا گله کرد از بیمهری سبزواریها نسبت به دکتر و استاد محمدتقی شریعتی، سقراط خراسان و پدرشوهر نازنینش؛ و بجا بود گلههای بانوی استوار آب و آینه.
اما کمکم با شوخی و خندههای بچهها و مطرح شدن این موضوع که اصولاً زنها نسبت به زادگاه شوهرانشان آلرژی دارند، یخ حضورش آب شد و با همشهریان شوهر آنچنان راحت و صمیمی میگفت و میخندید که گاهی فراموشمان میشد او پوران شریعت رضوی است. همسر یکی از تأثیرگذارترین و برجستهترین روشنفکران ایران و جهان اسلام در سدههای اخیر. روشنفکری که چپ و راست و مخالف و معاند بر نقش بیبدیلش در پیروزی انقلاب اسلامی صحه میگذارند. روشنفکری که به جرات میتوان گفت قویترین کاریزما را در بین متفکران و نویسندگان ایرانی دارد. حتی همانها که اندیشه او را قبول ندارند و معتقدند از دل آثارش دموکراسی و دولت مدرن بیرون نمیآید، نمیتوانند دوستش نداشته باشند.
همسر شریعتی اگر دغدغهای داشت صرفاً برای نام و یاد و آثار شریعتیها بود. محمدتقی و علی. او یکبار از بیمهری مسئولان نسبت به شخص خودش نمینالید.
بانوی شریعتی اصرار عجیبی داشت که فرزندانش احسان و سارا و سوسن و مونا را فقط فرزندان شریعتی ندانیم. او بهدرستی اشاره میکرد که هرکدام از بچههایش در حوزهای کار کردهاند و صاحبنظرند. از فلسفه و جامعهشناسی که معشوقهای علی بودند تا مونایی که متخصص پوست بود. یکی از دوستان به مزاح میگوید؛ مونا خانم تنها دکتر واقعی خاندان شریعتی است که اشاره به خاطره دکتر شریعتی دارد از رفتن به مزینان و آمدن دوستان و آشنایان برای معالجه، چراکه او از فرانسه آمده بود و دکتر در نگاه آنها یعنی پزشک!!
بانویی که بعد از رفتن دکتر در جوانی، بهجای رفتن به سمتوسوی زندگی آرام و بدون دغدغه، در میان طوفان ایستاده و فرزندانش را به دندان کشیده بود. همچون مادهشیری زخمی؛ که پرچم فروافتاده شوهر را با انتشار آثارش و نیکو بزرگ کردن فرزندانش برافراشته است. پوران با ازدواجش در دامنه آتشفشان منزل گزیده بود و کسی که در دامنه آتشفشان منزل کند، ناگزیر است از سوختن و چه سوختنی دردناکتر از هجرت غریبانه شریعتی.
مردی که در چهلوچهارسالگی که دوران آرامش و قرار یک نویسنده است، دورانی است که یک نویسنده تازه شروع به جمعآوری یادداشتها و مقالاتش میکند تا اگر اندک استعدادی داشته باشد، به مدد کپی پیستهای کلیشهای، اثری تکراری و ملالآور خلق کند، با صدها اثر تأثیرگذار که از دل هر یک میتوان صدها مقاله دیگر استخراج کرد، برزخ زمین را به برزخیان وامیگذارد و راه آسمان را در پیش میگیرد.
و مونای نازنین. دختر آرام و زلال شریعتی. آنقدر ساده و بیتکلف برخورد میکند که همه وادار به کرنش و احترام میشوند در مقابل عظمت روح دختر شریعتی. همان تصویری است که پدر در واگویههایش از زیباییهای روح انسان به تصویر میکشد. همان صفاتی که مسلسلوار شریعتی پشت سر همقطار میکند تا تصویری را که در ذهن دارد بر قامت کلمات بپوشاند و همین است که شما گاهی در میان اینهمه صفات گم میشوی و سرنخ جملههای شریعتی مدام از دستانت رها میشود و نفس در سینهات حبس میشود تا کلامش منعقد شود.
و چه شانههای استوار و محکمی را بانوی شریعتی برای کوچکترین دختر دکتر فراهم کرده است. شانههایی که ذرهای زیر بار سنگین نام شریعتی نلرزیدهاند. ذرهای عقده و تفرعن در وجود تهتغاری شریعتی نیست. دختر نایبرئیس شورای دارقوزآباد سفلی زیر تفرعن نام پدر در خیابان آنچنان تِرِختِرِخ راه میرود که تو گویی دختر ماندلا به استقبال پدر میرود و مونا شریعتی راحت با این نام بلند کنار آمده و خودِ خودش باقی مانده است. رودخانهی خروشان وجود شریعتی، در قامت مونا به آرامشی دریایی رسیده است.
«بابا علی، بابای خانه نبود در چشم کوچک من معمایی بود. غریبهای بود که گاه حضور پیدا میکرد و حضورش هیاهو بر پا میکرد و این حضور چنان کم بود که از مادرم میپرسیدم این آقا کیه؟ بابا علی، بابایی بود که گاه میآمد و تمامی عشق نادادهاش را در لحظهای جمع میکرد و همچون طوفانی بر سر خانه میریخت! و من نمیفهمیدم که چرا مرا آنچنان بغل میکند و بیرحمانه میبوسد تا صدای گریهام بلند شود! چراکه در ذهن کودکانهام نمیدانستم برای چنین مردی حتی شنیدن گریه فرزند خود یک حادثه بود! حادثهای که به قول خودش ممکن بود اتفاق نیفتد! بر شانههایش سوار میشدم و او را میزدم و از او میپرسیدم چرا مادرم را تنها میگذاری؟! و او که نمیدانست به کودک چهارسالهاش چه بگوید ستارهها را نشانم میداد و در ذهنم بذر خیال میپاشید و سؤال.
سؤالی که میبایست سالها بعد، بدون او به آن پاسخ میدادم … هنگامیکه در سال ۵۶ پس از شهادتش به سوریه رفتیم، در آن ازدحام عجیب ایرانی و عرب و مبارزین فلسطینی با آن چفیههای مرموز دریافتم که اتفاقی افتاده است. احساس کردم که دیگر پدر مسافرت نیست، بیمارستان نیست، زندان نیست و احتمالاً دیگر نخواهد آمد.
از مادرم که آن روزها یک قهرمان دردمند بود، پرسیدم «بابا کجاست؟ مسافرت است؟» گفت: آره؛ گفتم بیمارستان است؟ گفت: آره!
با ذهن کودکانهام حقیقت دردناک پشت این دروغ را دریافتم. کاغذی ساختم با مدادی که یکی از دوستان به من داد. بابا علی را کشیدم، کلهاش را با چند عدد مو بر آن و دهان و چشمان همیشه خندانش را.»
فرزندان دکتر، چشم و ابرو و پیشانی بلندشان، خودِ خود شریعتی است.
آنان که سالها با آثار دکتر عشقبازی کردهاند و همراه او از بهشت ندانستن به برزخ دانستن و درد، هبوط کردهاند و سالها در کویر تفتیدهی وجود، منزلبهمنزل به دنبال آب گوارایی بودهاند، با دیدن فرزندان شریعتی، شمایل مراد خود را مییابند و در مغناطیس وجودی که خون گرم شریعتی در رگهایش میخروشد، مسحور میشوند.
حالا ما بر سفره سبز شریعتی مهمانیم. پوران خانم نازنین نمیگذارد همشهریان علی ناهار نخورده خانهاش را ترک کنند و چه لقمه نان متبرکی است نان خانه شریعتی. چقدر گرم است فضای این خانه، چقدر انرژی میدهند صاحبان این معبد آرام. چرا ما قراری یکساعته را تبدیل به ماندنی اینچنین کردیم؟ این اعجاز خانه شریعتی است…
خانههای قدیمی را شهرداریها میخرند تا تخریب نشوند و بمانند. کار بسیار نیکو و پسندیدهای است؛ اما مهمتر از آن، حفظ خاندانهای بزرگ یک شهراست. ارگ تاریخی بم وقتی فروریخت دردناک بود، اما دلخراشتر از آن رفتن صدای داودی ایرج بسطامی بود. خانواده شریعتی جزء مفاخر و سرمایههای معنوی این سرزمیناند. خون گرم شریعتی در رگهای آنان در جریان است، نهتنها از نام پدر سوءاستفاده نکردهاند که اصرار عجیبی دارند در حوزههای کاری خود فارغ از سایه بلند شریعتی شناخته شوند.
برای جامعهای که فرزندان نخبگان و سیاستمدارانش در چرخشی تاریخی، چهارنعل بهسوی زر اندوزی لجامگسیخته در شتابند تا جبران مافات کنند و سهم پدران را از انقلاب برگیرند، خانواده دکتر شریعتی یک الگوی تمامعیار برای روشنفکری است.
خانوادهای که گفتهها و نوشتههایش با رفتار عملیاش کاملاً همخوانی دارد. خانوادهای که هنوز دغدغههای راستینِ پدر را دنبال میکند و تنها میراثش را که همان نداشتن و نخواستن است را به شایستگی نگاهبان است.
حرمت خانوادههای بزرگ دیارمان را پاس بداریم… تا باد چنین بادا…
منبع: ویژهنامه ستاره صبح
برچسب ها :آثار ، احسان شریعتی ، اسلایدر ، انتشارات فیروزی ، پوران شریعت رضوی ، دکتر علی شریعتی ، سارا شریعتی ، سوسن شریعتی ، مونا شریعتی ، هبوط
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
سلام.
گزارش خوبی بود. ممنونم. توی متن چند تا جمله کلیدی بود که می شد به عنوان تیتر مطلب انتخاب بشن.
فقط کاش عکس های بیشتری منتشر می کردید
ضمناً این مطلب دراسرارنامه منتشر شد:
http://www.asrarnameh.com/news.php?id=10329
پیروز باشید…
به فرهاد ترابی دست مریزاد می گویم و از قلم زیبای شان تشکر می کنم.
سید ابوالفضل حسینی
درود بر استاد حسینی گرانقدر
در محضر سبز شما درس پس می دهیم و با نگاه مهربان و خطا پوش شما سر ذوق می آییم……مانا باشید و برقرار
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 4 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۴