کافههای تاریک روشن
شهین شادی زمانی که حرف کافهنشینی به میان میآید مسلماً پررنگترین تصویری که در ذهنمان نقش میبندد تصویر کسی نیست جز صادق هدایت! علت این ذهنیت به این خاطر است که هدایت، ساعتهای طولانی در کافههای: ژاله، فردوسی، نادری، شمشاد، پرنده آبی، ماسکوت، باغ شمیران و قهوهخانه آسید احمد مینشسته و به خواندن کتاب و
شهین شادی
زمانی که حرف کافهنشینی به میان میآید مسلماً پررنگترین تصویری که در ذهنمان نقش میبندد تصویر کسی نیست جز صادق هدایت! علت این ذهنیت به این خاطر است که هدایت، ساعتهای طولانی در کافههای: ژاله، فردوسی، نادری، شمشاد، پرنده آبی، ماسکوت، باغ شمیران و قهوهخانه آسید احمد مینشسته و به خواندن کتاب و نوشتن آثار خود میپرداخته؛ ولی باید این را افزود که آن زمان، افراد با اعتقادات مختلف در کافهها آمد و شد داشتند. مثلاً هادی حائری، مولویشناس و مثنویخوان هم به کافه میرفته است. افراد مشهوری چون: پرویز شاپور، مسعود بهنود، نجف دریابندری، آلاحمد، نیما یوشیج، ساعدی، گلشیری، شاملو، سپانلو، گلسرخی، عبدالعلی دستغیب، صادق چوبک، پرویز ناتل خانلری، سیمین دانشور، ابراهیم گلستان، حمید مصدق، بزرگ علوی، فروغ فرخزاد، اردشیر محصص (کاریکاتوریستی که در «طنز تصویری سیاه» جهانی شد). کامبیز درمبخش (کافهنشینی را در کافههایی چون: فرد، فردوسی، فیاما، تهران پلاس، کافه کتاب نیاوران و کافه ثالث تجربه کرده در ضمن مراسم عروسی خودش هم در کافه فردوسی برگزار شده است).
نظرات متفاوتی درباره شکلگیری فرهنگ کافهنشینی ایران وجود دارد. عدهای بر این باورند که کافهها شکل مدرن آبدارخانهها و شربتسراهای دوران صفویه و قاجار هستند؛ به این معنی که در آن دوره به خاطر ارتباط با فرنگ، قهوهخانهها و چایخانههای سنتی، شکل غربی به خود میگیرند. زمانی که شهرهای بزرگی چون رشت، تبریز و تهران بنا به دلایل گوناگون تاریخی و اجتماعی – که دروازههای ورود مدرنیته به ایران بودند – از کافههای روسیه و ترکیه تأثیر پذیرفتند. این درحالی بود که افراد سنتی به همان قهوهخانه و چایخانه و طباخیها وفادار ماندند و تنها قشر تحصیلکرده به سمت کافهها کشانده شدند.
در دهه ۲۰ چون هنوز سالنهای تئاتر، موزهها، فرهنگسراها و گالریها رونق نگرفته بود، اهالی هنر و ادبیات در کافهها به گفتوشنود میپرداختند. با اینکه کافهنشینی در همان زمان به اوج خود رسید، اما کافهها سالهای بعد از انقلاب در دوران جنگ رونق خود را از دست دادند و بالاخره با وقفهای چندساله در اواخر سالهای هفتاد، دوباره به شهرهای بزرگ و تهران برگشتند.
اگر فرهنگ کافهنشینی ایران را تقلیدی از اروپا ـ بهویژه فرانسه ـ بدانیم، بهتر است به نوع کافهنشینی در اروپا و پاریس اشارهکنیم. فرهنگ کافهنشینی روشنفکری، در دوران روشنگری انقلاب فرانسه و جنبشهای هنری قرن نوزدهم ایجاد شد. جنبشهای بینظیری چون: دادائیسم سوئیس، اکسپرسیونیسم آلمان، اسپرسیونیسم و سورئالیسم فرانسه از دل کافهها و بارهای ساده پدید آمدند. فیلسوفان، نویسندگان و هنرمندان صاحب نامی چون: داستایوفسکی، آندره ژید، هانس کریستین اندرسن، توماس برنارد، گی دوبور، پیکاسو، امیل زولا، کافکا، دکارت، کامو، لرد بایرون، سیمون دوبوار و البته ژان پل سارتر (روزانه بیش از ۱۷ ساعت در کافه بوده) و… از دل کافههای گراند، لاکوپول، مونمارت، فلور، دینگوبار، برونر، له دوماگو، لترری لو دوم و … شاهکارهای ادبی، هنری و فلسفی خود را خلق کردهاند. وقتی در جملۀ معروف بوریس وین: «اگر کافهای نبود ژان پل سارتری هم نبود» دقت میکنیم این سؤال پیش میآید: راستی اگر کافهها نبودند آیا چنین ذوقهایی به بار مینشست و چنان ایدههایی شکل میگرفت؟ آیا این کافهها هستند که به آدمها اعتبار میدهند؟ یا آدمها به کافهها هویت میبخشند؟
سؤال آخر اینکه چرا از بین شهرهای دنیا، پاریس عنوان «بهشت کافهها» و «پایتخت جهانی کافه و کافهنشینی» را از آن خود کرده است؟ برای اینکه علاوه بر تعداد بیشمار کافهها در پاریس (با اینکه در کل فرانسه در طول چهل سال، تعداد کافههایش به یکچهارم تقلیل پیدا کرده است و از دویست هزار کافه در ۱۹۶۰ به پنجاهوپنج هزار کافه در سال ۱۹۹۹ رسیده است)، خود گونههای مختلفی دارند: کافه محل، کافه تراس، کافه تنباکو، کافهرستورانهای بزرگ؛ که خود این کافهها، با توجه به محلات اعیاننشین، فقیرنشین، نحوه پذیرایی، کیفیت و برنامههای حاشیهای چون اکران مسابقات اسبدوانی و … درجهبندیهای متفاوتی دارند. جالب اینکه قیمت یک فنجان قهوه بسته به اینکه در بار (ایستاده یا نشسته روبروی بار) سالن، یا در صندلیهای تراس (که مشرف به خیابانهای اطراف است) نوشیده شود متفاوت است! در پاریس، کافه همانند فضای خصوصی و خانگی است؛ دورهم جمع شدنهای خانوادگی، ملاقات خصوصی با اعضای خانواده، جشنهای خانوادگی، همه و همه در کافه محل یا کافهرستورانهای معروف صورت میگیرد. به علت کوچکی آپارتمانها، شهروندان پاریسی یکبار در روز یا بعضی روزها چندین بار به کافهها کشانده میشوند.
کافه، کافیشاپ، کافهتریا، بار و استارباکس عنوانهایی هستند که بسته بهاندازه و معماری فضا، محیط، نوع پذیرایی و سرویسدهی، چیدمان، بیرونبر بودن، حالت فروشگاهی بودن، داشتن نوشیدنی گرم و سرد و … تفاوتهایی باهم دارند.
کارکَرد کافهها
کافه و کافهنشینی در روزهای نخست شکلگیری خود، با وضعیت فعلی کافهها تفاوت بسیاری داشته. اولاً هر کافه، گروهبندی اجتماعی خودش را داشت. مثلاً شاعرها به کافۀ مخصوصی میرفتند؛ حتی میزی که هر گروه دورش جمع میشدند مشخص بود. خوراکی یا نوشیدنی هر کافهای متمایز از دیگر کافهها بود؛ و مهمتر اینکه ویژگی ممتاز کافههای آن دوره عبارت بود از «سنت گفتوگو» و «آگاهی بخشی». آن زمان، کافهها رسانهای قدرتمند بهحساب میآمدند. همنشینی در کافهها صرفاً برای رفع نیازهای زیستی، خوردن و نوشیدن نبود؛ بلکه همنشینیها برای باخبری بود. اما متأسفانه با حضور گوشیهای هوشمند و پررنگ شدن فضای مجازی، دیگر مردم این روزها نیازی به چنین دورهمیهایی در خود نمیبینند.
آقای جعفر پرتو که پیشکسوت کافهداران سبزوار است از حال و هوای کافههای قدیمی سبزوار برایمان گفتنیهایی دارند: «قبل از انقلاب، کافههایی به شکل و شمایل امروزی در سبزوار وجود نداشت. بعد از انقلاب، کافه بستنیها را داشتیم. آقای رشید –چهارراه بیهق – و آقای باغستانی – روبروی مسجد جامع – و برادران خیاطزاده – در شریعتمداری و پست و تلگراف – در این حرفه مشغول بودند. سپس جواد خیاطزاده در خیابان کاشفی، روبروی بیمارستان مبینی و پایینتر از آنها، آقای محفوظی، کافه کندو را. در کنار بستنی، آبمیوه _آب هویج و شیرموز – هم داشتند و بدین ترتیب، کافه بستنی را مدرنیته کردند. بنده اولین آبمیوه فروشی را افتتاح کردم که مجموعۀ کاملی از آبمیوهها را داشتیم و علاوه بر این نوشیدنیهای سرد، نوشیدنیهای گرمی مثل شیرکاکائو و قهوه هم در لیستمان بود. البته کافه ما صرفاً محلی برای فروش نبود؛ بلکه پاتوق یک سری افراد بود. ۸۰ درصد مشتریان ما جوانان ورزشکار بودند و بقیۀ مشتریان، خانوادهها بودند. بعد از ۴-۵ سال بخاطر تغییر شغل، ایستگاه تشنگان را به شخص دیگری واگذار کردم.»
خیابان بهار سبزوار چون محدوده خوابگاه دانشجویی بوده، کافههای بیشماری در خود جای داده و به پاتوق کافهنشینان مبدل شده است. غیر از کافههایی که هویت چندین ساله دارند و برقرارند، مثل کافه بهنوش (که اولین کافه سبزوار در بین کافههای فعلی به مدیریت آقای توحیدی در سال ۷۲ راهاندازی شده)، نیمکت، کاکائو، ویرگول، طلایی، جوان، تشنگان، گل یخ، فیل، ژینو، مرداس، هنر، باردو و … همگی آنطور که باید از رونق کافی برخوردار نیستند و بعضیهایشان هستند و نیستند و چند سالی است که در گیرودار باز و بسته شدن کافهها دستوپا میزنند. حتی در یکی دو سال اخیر، برخی از کافهها که تازه باز شده بودند از گردونه خارج شدند. مثل کارزین، داژو، شهریز، گشنیز، طهران و… .
بههرحال کافهها اگر کارکرد و فلسفه وجودیشان «بده بستان فکری» باشد، بیشک ماندگارترین و باارزشترین کارهای فرهنگی در آنها پایهریزی میشود. اگر بهجای مراسم پرزرقوبرق سرسامآور بیهوده و دورهمیهای وقتگیر مجازی، مکانهایی باشند برای آموزش هنر و فرهنگ، مسیرهای بهتری رویمان گشوده میشود و آنوقت است که بهجای پرسه زنی بیهدف در خیابانها، بیتفاوت از کنار کافهها رد نمیشویم؛ انگار خانهای داریم در دل خیابان، خانهای گرم و روشن برای غروبهای دلگیر پاییز و روزهای کشدار تابستان.
این به دید صاحبان کافهها بستگی دارد که چگونه برای بقا و جذابیت کافه خود تلاش کنند تا ناخودآگاه وقتی چشممان به کافهها میافتد در برابرش میخکوب شویم و مسیرمان برای نشستن روی نیمکتهای کافه و سفارش یک نوشیدنی به سمتش عوض شود. آنوقت فکرها رویهم ریخته میشود، بهترینها دستچین و بینمان تکثیر میشود، با دستی پر روانۀ زندگی میشویم، بهجای اینکه مکانی باشد صرفاً برای خوردن و نوشیدن و رسیدن به نازلترین درجه یعنی محلی برای قرارهای پنهانی احساسی و بیسرانجام …
*منتشر شده در شماره ۱۴۳ هفته نامه ستاره شرق
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰