کتابنخوانترین آدمهای این سیاره!
به همین تلخی! بهترین عنوانی که برای این متن به ذهنم رسید همین بود! برای متنی که سرشار از عصبانیت و دق دلی و افسردگی است! برای ماها که از هر چه تصور کنیم هم «کتابنخوان»تریم! قصه تلخی که تلخیاش از جنس زهرِ مار است، نه قهوهای دلنشین! خاطره دوستی داشتم در دوران دانشجویی
به همین تلخی! بهترین عنوانی که برای این متن به ذهنم رسید همین بود! برای متنی که سرشار از عصبانیت و دق دلی و افسردگی است! برای ماها که از هر چه تصور کنیم هم «کتابنخوان»تریم! قصه تلخی که تلخیاش از جنس زهرِ مار است، نه قهوهای دلنشین!
خاطره
دوستی داشتم در دوران دانشجویی که همراه هم، آدمهای اطرافمان را آزمایش میکردیم! دنیای آرمانگرایانه دو تا آدمی که خود را داستاننویس میدانستند، همینقدر دلخوشیهای سادهای داشت: اینکه آدمهای دنیایمان را بشناسیم!
برای هر مسئلهای، یک معیار تعریف میکردیم. مثلاً برای اینکه بفهمیم فرد چقدر دروغگوست. چقدر به اخلاق پایبند است. نسبیگراست یا مطلقانگار؟ چقدر به سنت پایدار است. از مدرن چه میداند؟ و …
برای اینکه بفهمیم فرد موردنظر چقدر کتابخوان است، یک آزمایش خیلی ساده داشتیم که خیلی راحت نتیجه میداد: از او میپرسیدیم آخرین کتابی که مطالعه کرده چیست؟ حالت صورتِ فرد و نوع فکر کردنش، کاملاً نشانمان میداد که چه میانهای با کتاب دارد؟ اگر با کتاب بیگانه بود، لبخند زیرکانهای میزد و سعی میکرد بهجای آنکه خودش بابت این بیسوادی عظیم، تحقیر شود، ما و سؤالمان را تحقیر کند! نمیدانست ما دو نفر، آنقدر به کارمان اطمینان داریم که …
گاهی فرد مجبور میشد اندکی فکر کند. این نشان میداد اهل کتاب هست اما کتاب اولویت او نیست. روزمرگی، مسئولیت، اقتصاد، تحصیل و … او را از کتاب دور میکند. برای همین در حافظهاش دنبال کتابی میگشت که چند ماهِ پیش به دلیلی مطالعه کرده!
گاهی جوابهای سریعی میدادند. این یعنی با یک آدم کتابخوان طرفیم! از کتابهایی که خوانده بود هم میتوانستیم عمق شخصیتش را حدس بزنیم! اینکه «مردان مریخی و زنان ونوسی» را خوانده، «جامعهشناسی خودمانی» یا «بوطیقای شعر»؟
گاهی هم لحظهای دلنشین خلق میشد و فرد؛ کتابی پالتویی یا جیبی از کیفش بیرون میآورد و میگفت: داخل سرویس دانشگاه داشتم این را میخواندم …
چقدر لذتبخش بود قرض گرفتن آنطور کتابها! مثل کتاب «فردوسی» محمدامین ریاحی که هنوز لذت لحظات دست گرفتنش را از یاد نبردهام! و آدمی که امانت داده بودش …
بیکتابی
حالا حساب کنید ما در جهان دانشگاهی زندگی میکردیم و در آن دنیا از هرچند صد نفر، یک نفر، جزء کتابخوانها بود؟ این را تعمیم بدهیم به جامعۀ عام و بعد به این کشف برسیم که: نیاز نیست دنبال عوامل بدبختیهایمان بگردیم! ما طبیعتاً باید آدمها خوشبختی نباشیم وقتی اینقدر با دنیای «مطالعه» بیگانهایم!
در همین سبزوار خودمان! مسئولانِ ما چقدر کتاب میخوانند؟ خانهدارها چقدر؟ معلمان ما چقدر؟ استادان ما چقدر؟ کارمندهای سیستمهای بانکی، کتابخانهای، شهرداری، فرمانداری و … چقدر؟ دانشجوها چقدر؟ شاغلان در فضای آزادِ اقتصادی چقدر؟ بیکاران چقدر؟ و …
بعد انتظار داریم شهرستانی باشیم به دور خشونت و چالش؟ بهدوراز جوّزدگیهای سیاسی؟ بهدوراز خریدوفروش رأیهای سرنوشتساز؟ بهدوراز اوضاع اسفناک فرهنگی و ادبی؟ بهدوراز فسادهای یواشکی در خانههای دوم و سوم؟ بهدوراز زدوبندهای اداری و مالی؟ بهدوراز ….
چند وقت پیش آماری منتشر شد که نشان میداد کشورهایی که بیشترین سطح مطالعه را دارند، دارای کمترین نزاعها و خشونتهای اجتماعی هستند! البته این نتیجه، واضح بود اما اینکه آمار هم آن را نشان داد، حکم محکمکاری را داشت! صحبت همینجاست: کتاب نمیخوانیم! تمام! به اندازۀ چیزی که میخوانیم، هویت داریم!
درس
گاهی تاریخ که میخوانم، از خوشبختیها و بدبختیهای بشر، به نکته جالبی میرسم که فکرم را حسابی مشغول میکند: بسیاری از مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و …. در جوامع مختلف، حاصل چاپ و انتشار کتابهایی خاص است! یعنی چه زمانی که یک جامعه به توسعه و سعادت میرسد، چه وقتی از بطن یک جنگ طاقتفرسا و ویرانگر، به اوج شکوفایی اقتصادی و سیاسی دست مییابد و مردمش به رفاه و آسایش میرسند و چه وقتی یک جامعه، گرفتار درگیری داخلی، جنگ، انحطاط اقتصادی و … میشود، میتوان ردپای انتشار کتابهایی خاص را در عوامل ریشهای آن پیدا کرد!
یعنی حتی وقتی در اروپا نژادپرستی نازیسم آغاز میشود و دودش به چشم جهان میرود، وقتی در ژاپن امپراتور، خدا پنداشته میشود و جنگ گسترش مییابد، در کشورهای عربی موازنههای قدرت به هم میریزد و اوضاع جامعه متشنج میشود، در آفریقای جنوبی ستونهای آپارتاید به لرزه درمیآید و … خلاصه در دامن تمام انقلابها و شورشها و جنگها و نزاعها ـ با هر نوع پایانبندی که دارند ـ میتوان نقش کتابها را بهخوبی بررسی کرد! اینها همه نشانه دنیایی است که بخش مهمی از مردم آن کتابخوان هستند! به همین دلیل ریشه بسیاری از این حوادث را به فلان کتاب و انتشار آن مربوط میکنند! گاهی کتابهای خوب گاهی هم کتابهایی کثیف!
از خودم میپرسم در شهرستان ما و در منطقه ما؛ مسائل، چقدر تحت تأثیر کتابها قرار میگیرند؟ کدام برهه در تاریخ و سیاست و فرهنگ و مدیریت این منطقه، مسئلهای اتفاق میافتد که میتوان ریشه آن را در چاپ فلان کتاب دید؟ جواب بسیار ساده است! وقتی بپرسیم چرا؟ باز هم جواب ساده است: چون حتی ـ بهظاهر ـ فرهیختههای ما هم کتاب نمیخوانند! فقط «پزِ فرهیختگی» دارند! مسئولان و سیاستگذاران و تصمیمگیران ما که جای خود….
مطالعه خوب
همه این حرفها تازه مربوط به بُعد کمّیِ مطالعه است! آنقدر در همین یک فقره دچار مشکل هستیم که اصلاً سراغ بحث کیفی آن نمیرویم! تازه بعد از آنکه افراد اهل مطالعه شدند، باید سراغ کتابهایی که میخوانند رفت! مثلاً یک مدیر در حوزه فرهنگ، اگر هزاران کتاب جغرافیا و فیزیک خوانده باشد، اثر آن در کدام تصمیمگیریِ او نمودار خواهد شد؟
عمق بیچارگی ما در بحث مطالعه اینجاست که همان تعداد کمی هم که مطالعه میکنند، کتابهایی را میخوانند که جنبۀ سرگرمی، وقتگذرانی و خوشمزگی دارند! حتی کتابهایی که مربوط به تحصیل هستند را هم باید به این دایره اضافه کرد! چون با هدف دریافت نمره و مدرک مطالعه میشوند و عملاً هیچ عمقی به ذهن شخص، نمیدهند و تأثیری در «بینشِ» او ندارند!
اگر سری به کتابخانههای عمومی شهرستان بزنید و آمار کتابهایی را که به امانت گرفته میشوند و حتی آنقدر مشتری دارند که برای نوبتهای بعد رزرو میشوند ببینید، شگفتزده خواهید شد! اینها همان کتابهایی هستند که به «کتاب زرد» مشهورند! اشتباه نکنید! بحث سلیقه و طبع نیست! بحث در نوع کتاب است و «بینش» و «عمق» آن! به این مثال دقت کنید: فستفودها برای همه جذاباند! بهخصوص برای نوجوانها! شما یک کودک یا نوجوان را برای روزهای متمادی با فستفود و خوراکیهای بازاری مثل پفک و چیپس تغذیه کنید، یکبار اعتراض نخواهد کرد! اما آیا میتوانید به این رویکرد به چشم «تغذیه» نگاه کنید؟ کتابهای زرد، با مغز ما همان کاری را میکنند که فستفود و چیپس و پفک با معده ما میکنند! کالاهایی خوش ویترین و دارای جذابیتهای ظاهری، اما کمعمق و بیخاصیت! کتابهایی که مطالعۀ هزاران نمونه از آن، شخصیت کتابخوان را یک گام هم جلو نمیبرد!
تازه بعدازآن که افراد، کتابخوان شدند، مسئله این است که چه میخوانند؟
عَرضه
بخش عظیم و مهمی از گرفتاریهای ما در مورد کتاب، به نحوۀ عرضۀ آن برمیگردد. خوشبختانه ساختار مدیریت کتابهای عرضه شده در کتابخانهها ـ با وجود مسائل قابل نقدی که دارد ـ قابل دفاع است و کلیت آن را میتوان تا حدود تأیید کرد. برای جامعهای کتابنخوان مثل جامعه ما، آنقدر کتابِ خوب در کتابخانههای عمومی، تخصصی و دانشگاهی موجود هست که سالها نیاز به نقد نداشته باشیم! آنوقت که اکثر اینها خوانده شد تازه برویم سراغ اینکه «چه کتابهایی باید میبودند که نیستند؟»
کتابفروشیهای به نسبت خوبی هم در سبزوار داریم که در این بازار ضعیف کتاب، پرچم را به هر زحمتی هست، بالا نگاه داشتهاند و عرضۀ مناسبی دارند! اما امان از دست نمایشگاهها!
عددهای تخفیفِ وسوسهکننده نمایشگاهها، بیحسابوکتابی آنها و حجم زیادی از کتابهای بیارزشی که برای فروش عرضه میکنند ـ و اندک طبع کتابخری را به سمت این جنسهای بیکیفیت هدایت میکنند ـ معضل بزرگی برای ما است!
سالهایی که در استان گلستان تحصیل میکردم، هر سال به همت ستاد نمازجمعه، نمایشگاه کتاب بزرگی برپا میشد و در این نمایشگاه هر ناشری از سرتاسر کشور اجازه شرکت داشت با شرایطی مشابه نمایشگاه کتاب تهران! تخفیفهای ۲۰ تا ۵۰ درصدی روی کتابهایی که بهصورت منضبط، ساختارمند و توسط خود ناشران عرضه میشدند، فرصتی بینظیر برای خرید کتاب فراهم میکرد! آنطور نمایشگاهها با این چیزی که ما در سبزوار به آن «نمایشگاه» میگوییم خیلی متفاوت است! اما یک نفر باید ـ مثل بقیه مسائل ـ مسئولان حوزه فرهنگ شهرستان را از خواب بیدار کند و متوجهشان کند که اگر نجنبند و جلو رشد این غدههای سرطانی را نگیرند، حتی فردا هم ممکن است دیر باشد!
حرف آخر
فعالیتهای گروهی در زمینۀ کتاب در سالهای اخیر، حرکتهای قابلتقدیری بودهاند و با وجود نقدهایی که به آنها وارد است (فقط دیکتۀ نانوشته، بیغلط است!)؛ زمینهساز اتفاقات بزرگی در زمینه فرهنگ کتابخوانی شدهاند! باید به همه فعالان این حوزه دستمریزاد گفت و طی یک فرایند جمعی و با کمک مسئولان و ناظران این حوزه، به این فعالیتها در مسیر درست، پروبال داد تا در آینده نزدیک و در ادامه این حرکت تدریجی، شاهد اتفاقات مهم باشیم!
آنچه به قلم نگارنده در آمد، بیشتر صدای دردِ حاصل از زخمی بزرگ بود! بهراستی وقتی تن یک جامعه زخمی میشود، چه کسی جز نویسنده، میتواند آن را فریاد بزند؟ درد، راهی است برای فهم مشکل و درمانِ آن! کتمانِ درد و استفاده از افیون برای ساکت کردنش، راه درمان را میبندد و …
حرف آخر اینکه؛ اهل کتاب باشیم تا راه نجاتمان را پیدا کنیم! همهچیز هم از خودمان شروع میشود: از من! پس شروع کنم….
*منتشر شده در شماره ۱۳۷ هفته نامه ستاره شرق
برچسب ها :اسلایدر ، ستاره شرق ، علی ششتمدی ، کتاب ، هفته نامه
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰