کد خبر : 2282
تاریخ انتشار : پنجشنبه 6 شهریور 1393 - 10:14
-

گل مهربانی از کدام شاخه می روید؟

مهربانی، چه مفهوم والایی است؛ مفهومی والا، خوش، دلپذیر،آسمانی، به یاد ماندنی و… و… این مفهوم ، چنان والا و دلنشین است که هیچ گاه به سادگیُّ و آسودگی، نمی توان  از آن  گذشت؛ نمی توان از  مهربانی گفت، یا از آن شنید، یا درباره اش نوشت و با این حال، راحتُ و آسوده از

mosahebe-rahimi01

دکتر ابوالقاسم رحیمی – استاد دانشگاه

مهربانی، چه مفهوم والایی است؛ مفهومی والا، خوش، دلپذیر،آسمانی، به یاد ماندنی و… و…

این مفهوم ، چنان والا و دلنشین است که هیچ گاه به سادگیُّ و آسودگی، نمی توان  از آن  گذشت؛ نمی توان از  مهربانی گفت، یا از آن شنید، یا درباره اش نوشت و با این حال، راحتُ و آسوده از مهربانی  گذشت. آهن ربایی را می ماند این مهربانی، که آهنِ وجود هر آدمی ای را به سوی خود می کشد،به خود جذب می کند و به خود فرا می خواند و تو، در جایگاه  یک انسان، هر گاه از مهربانی می خوانی، یا که از آن می شنوی و یا تصویری  از مهربانی را می بینی، خواسته وُ ناخواسته ، بدان دل می سپاری و دل سپرده ی آن می شوی و…

مگر نه این است که …

مگر نه این است که این جا و آن جا، به هزار زبانُ و هزار گونهُ و هزار مَثل، مهربانی را ستوده اند و به نیکی از آن یاد کرده اند؛ مگر نه این است که مولوی، در بیت هایی چند گانه و چند گونه، مهربانی را بزرگ داشته، ارجمند شمرده است و به گونه ای دلپذیر و خوش سروده است که:

از محبت تلخ ها شیرین شود/ از محبت مسِّ ها زرین شود

از محبت دُرد ها،صافی شود/ از محبت درد ها شافی شود

از محبت مرده زنده می کنند/ از محبت شاه، بنده می کنند

آیا جز این است که حافظ بر آن است که هر آن دلی که در آن روشنای مهربانی و محبت نباشد، دلی تباه و ناشایست است:
«تیره آن دل که در او نور محبت نبوَد»

و سعدی بر آن است که هر آن کس که محبت و مهربانی را دریافته، بلکه شربت مهربانی را چشیده است، هرگز نیازی به حلوای دکّان  ندارد:
«حلوا به کسی ده که محبت نچشیده»

و مگر نه این است که هرگاه ادیان خواسته اند، مردمان را به خویش فراخوانند و مجذوب خوایش گردانند از مهربانی خدای خویش و پیام آوران خویش گفته اند و مگر نه این است که…

این همه گویای چیست؟

این ها و جز این ها، همه گویای چیست؟ جز کارایی و کارسازی و  جز باور به اثرگذاری مهربانی، در جذب مخاطب انسانی؟ آری، مهربانی مفهومی بس کارا وُ کار آمد است و برخوردار از چنان نیروی عظیمی است، که همگان را، به خویش فرا خواند و به لطف خویش وامدار سازد.

گل مهربانی از کدامین شاخه می روید؟

gol-mehrabaniاین مهربانی کارا وُ کار آمد، گل صد برگ مهربانی، از کدام شاخه ی خجسته می روید؟
به بیان روشن تر، این مهربانی دلپذیر، نتیجه  و برآیند چه ویژگی یا ویژگی هایی است؟ اگرما این ویژگی  یا ویژگی ها را نشناسیم، هرگز شاید به باغ دلگشای مهربانی گام نگذاریم، شکوفه ی  محبت را هرگز نبینیم، که هیچ گاه در نسیم دلنشین محبت غوطه ور نگردیم.

مهربانی، آری مهربانی، همین طُرفه معجونِ خوشایندِ همه، می دانید آیا برآیند چیست؟ مهربانی، برآیند «درک دیگری» است؛ «درک حال دیگری».
تو زمانی می توانی مهربان باشی که حال دیگری را دریابی، بتوانی خود را به جای دیگری بگذاری، شرایط او را درک کنی، احساس برآمده از آن شرایط را بفهمی، خود را همچون او بیابی، با چشم او ببینی، با گوش او بشنوی، با ذهن او و ذهنیت او به جهان بنگری و در یک کلام، با او یگانه شوی.
اگر نه چنین باشد، اگر تو با چشم او نبینی، با ذهن او در نیابی، با احساس او به جهان ننگری، بی گمان  حسّی از گونه ی نزدیکی، از نوع هم نوعی، با شکل هم شکلی، با او نخواهی داشت.

از دیر باز گفته اند «سیر از گرسنه خبر ندارد و سواره از پیاده» و نیز «درد کسان میخِ دیوار است»، می دانید چرا چنین گفته اند؟

زیرا مردمان فهمیده اند که بسیاری از کسان، حال دیگران را هرگز درنمی یابند و درد دیگران را هرگز نمی فهمند، که اگر درمی یافتند، هرگز چنین نبودند.

رودکی سروده ای دارد؛ سروده ای که دو سوی یک ماجرا رابه نمایش می گذارد.
در یک سو، فردی خواهنده و نیازمند است و در دیگر سو، دارنده ای ثروتمند؛ دارنده ای اما بی درد، -بلافاصله به یادآورم که ناداری و فقر تحمیلی، بیش و پیش از همه،در شرایطی ممکن،  محصول و نتیجه ی یک نظام ناکارامد اقتصادی-اجتماعی است، بدین ترتیب، یادمان باشد که پیش از آن که پدران زحمتکشمان را به سستی و کاهلی محکوم کنیم، ناکارامدی نظام اقتصادی-اجتماعی را، به عنوان وظیفه ای اخلاقی-انسانی مورد بازخواست  قرار دهیم،- داشتم می گفتم: رودکی از ماجرایی تآمل برانگیز می گفت؛ ماجرایی که به خوبی، نامهربانیِ برآمده از «عدم درک دیگری» را به نمایش می گذارد و به ما می گوید« نامهربانی و ترشرویی »، نتیجه ی «درک نکردن حال دیگری »است:

کسان که تلخی زهر طلب نمی دانند

تُرُش شوند و بتابند روز اهل سؤال

ترا که می شنوی،طاقت شنیدن نیست

مرا که می طلبم خود،چگونه باشد حال؟

آری، اگر آن دارنده ثروتمند از تلخی زهر طلب(تلخی نیاز) آگاه بود، بدخو نمی شد و آن چنان  روی بر نمی گرداند. رو گردانی و ترش رویی او، از آن رو است که «حال نیازمند را در نمی یابد» و از این رو «نمی تواند خود را به جای او بگذارد» و در نتیجه: «نمی تواند مهربان باشد».

نمی دانم کجا خوانده ام، شاید هم شنیده ام، که قاضی ای، در حکمی عادلانه(!) دستور به زدن ۱۰۰ تازیانه، به مظلومی دادخواه داد!
مظلوم بینوا، پس از تحمل آن ضربه های جانکاه، روبه قاضی، با لحنی  غمبار گفت: ای کاش معنی عدد ۱۰۰ را برای تازیانه خوردن «می فهمیدی» تا چنین حکمی نمی کردی و چنین زجری را بر من روا نمی داشتی.

آری، با «درک دیگری» است که آدمیان می توانند روابط بهتری با هم داشته باشند و به مهربانی  با هم رفتار کنند.

 در پایان و پیش از آن که با حکایتی از گلستان سخن خود را به پایان برسانم، ذکر یک مثال، البته سودمند است:

اگر من و یا شما، عینکی سرخ رنگ را به کار آوریم، به چشم خود زنیم، بی آن که خود بدانیم و یا حتی  بی آن که خود خبر داشته باشیم، هر وسیله و هر  شیء «آبی رنگ» را، «تیره» می بینیم!
در این حال حتی قسم هم می خوریم که فلان شیءِ آبی رنگ، تیره است!

همین جاست که ما آدم ها باید پیش از آن که با  بدگمانی مان  و یا با تندی مان همدیگر  را محکوم کنیم، باید به محبتُ و مهر، با هم گفت ُو گو نماییم؛ شاید تو یا من  عینکی سرخ رنگ به جشم زده ایم و به ناروا، به دلیل ناآگاهی مان، نیکوکار را بدکار و تباه کار را نیکوکار می دانیم!

اما حکایت گلستان. در گلستان سعدی حکایتی  آمده است دلپذیر؛ حکایتی که اوج «درک دیگری» را نشان می دهد و به ما می گوید چگونه یک انسان، با دانایی خویش می تواند به جایگاه بلند درک دیگری  دست یابد:

«دزدی به خانه ی پارسایی در آمد». دزد  هر قدر می جوید و هر قدر جست و جو می کند، هیچ چیز نمی یابد: «چندان که جست، چیزی نیافت».
طبیعتا او در این حال، بسیار غمگین می شود: دزد بس «دلتنگ شد». در این حال، فرد پارسا، صاحب خانه، از آمدن دزد، از جست و جویش، از نیافتن هیچ چیزی و نیز از غمگینی دزد، با خبر می شود: «پارسا را خبر شد».
می دانید فرد پارسا چه کرد؟

«گلیمی که در آن خفته بود، برداشت و در راه دزد انداخت تا محروم نشود».

همین جاست که سعدی با دردُ و دریغ می گوید: عجبا! مردان راه خدا، خدای مهربانان دادگر، دل دشمنان خود را هم شاد می کنند، اما شماری از آدمیان(!) نه تنها  با دوستان و نزدیکان خود به  راستی و مهربانی رفتار نمی کنند، که حتی به آنان رحم هم نمی آرند!

شنیدم که مردان راه خدای

دل دشمنان را نکردند تنگ

تو را کی میسر شود این مقام،

که با دوستانت خلاف است و جنگ؟

در پایان، با جانُ و دلی امیدوار، از او، حضرت حق، با همه ی وجود و از عمق جانمان بخواهیم وُ درخواهیم که:
ای حضرت حق! به ما ارزانی دار هدیه ی درک دیگری را، توان فهم احساس دیگری را، آگاهی از اندیشه ی دیگری را و…
تا به خشم وُ خشونت، آن جا که جای گفت وُ گو و گفتار است، به جای گفتار، رفتار ناروا را به کار نیاریم و اهریمن خشونت وُ خشم را به قهقهه ی مرگ نیاریم.

آمین… آمین…
تا باد چنین بادا… تا باد چنین بادا…

تا گفتاری دیگر، بدرود… و خدای مهربانان  و دادگران نگاه دارمان…

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
فرهاد ترابی پنجشنبه , ۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۳

درود بر دکتر رحیمی نازنین, در زمانه ای که دکتر رحیمی مهربان و مهر کیش و بلند بالای ما نفس می کشد و خاضعانه گام بر می دارد و به نرمی سخن می گوید, می توان با تمام وجود زندگی کرد و از رحمت الهی نومید نبود…..دکتر رحیمی از تبار ابوسعید ابوالخیر و عطار و عرفای بزرگ خراسان زمین است که همیشه جلوتر از آنچه می داند گام بر میدارد و اگر از سیر و سلوک عارفان می گوید خود بر همان راه است و از لطیفه های روحانی آن سرشار..ایشان مصداق شایسته ی این بیت حضرت حافظ هستند : ما قصه ی سکندر و دارا نخوانده ایم…………از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس……..سایه ات مستدام ای سرو قامت آسمان ادب و فرهنگ سبزوار….

شهروند پنجشنبه , ۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۶

باسپاس از مطلب فوق العاده دکتر رحیمی مردفرهیخته ی ادب و هنر دیار خوبان شهر پاکان بیهق که بسی باعث افتخار برای مردم سبزوار هستند.انچه موجب محبوبیت دکتر رحیمی شده پیش از کلام شیو ا و گفتار جذاب رفتار ایشان است که وی را به یک چهره ی دوست داشتنی و مردمی مبدل نموده است.

نظرات بسته شده است.