کد خبر : 31292
دیدگاه‌ها برای گمشده‌ای در میان چمن‌ها بسته هستند
تاریخ انتشار : چهارشنبه 4 خرداد 1401 - 18:50
-

گمشده‌ای در میان چمن‌ها

روایتی از دسترسی آسانِ جوانان به مواد مخدّر

ستاره شرق: سمانه علی‌اکبری

بوستان لاله، حوالی ساعت ۳ و نیم، کنار پیادهرو. روی صندلی داخل پارک؛ و چند دختر و پسری که سراسیمه و باعجله چیزی را بین هم رد و بدل میکنند و بعد میروند. چهرههایشان نه متفاوت است، نه ژولیده. اتفاقاً سرووضعشان خیلی مرتب و هم شیک به نظر میرسد.

چند روز بعد، حوالی ساعت ۷ و ۴۵ شب. حوالی خیابان نیایش. پیرمردی با قدی تکیده و چهرهای ژولیده و سیگاری گوشه لب. در میان زبالهها به دنبال چیزی و چند روز بعدتر؛ میدان شریعتی. لابهلای چمنها … چند جوان در جستجوی گمشدهای.

پس از مدتها صدیقه خانم را دیدم؛ تکیده و رنجور و با چهرهای خسته مقابلم نشست. کموبیش در جریان زندگیاش و چالشهایی که با پسر جوانش داشت، بودم اما این بار اوضاع خیلی تغییر کرده بود. صدیقه خانم میگفت: مدتی بود که حال و هوای علی عوض شده بود. گوشهگیر، خوابآلود و پرخاشگر.

میگفت: علی پسر خندهرو، پرحرف و اجتماعی من حالا خیلی وقت است دچار انزوا شده و این موضوع بهشدت نگران و آشفتهام کرده بود. انگار اتفاقی که نباید میافتاد، افتاده بود. یک روز که با دوستانش بیرون رفت، تمام اتاقش را زیرورو کردم. کلافه بودم. همهجا را میگشتم؛ اما چیزی پیدا نکردم. دنبال گشتن من هم عین فیلمها شده بود. هر چه بیشتر میگشتم، کمتر به نتیجه میرسیدم. روی تختش نشستم و مدتی به فرش اتاقش خیره شدم. غرق در عوالم خودم بود که به ناگاه دستم را به لبه تختش کشیدم. پیدایش کردم! آن چیزی را که نباید میدیدم، دیدم! دنیا روی سرم خراب شد. علی را دیدم با خندههایش در تهِ باتلاقی که فقط دستوپا میزد!

علی که به خانه آمد. بدون سلام و علیک تنها یک عکسالعمل نشان دادم و محکم به صورتش سیلی زدم و گفتم: تو دیگر پسرم نیستی! علی مات و مبهوت مرا فقط نگاه میکرد و فهمید که موضوع از چه قرار است. انکار کرد و داد و بیداد. فریاد میزد و فریاد! و من هم مدام او را تهدید میکردم.

مامان! تو را به خدا!

به اتاقش رفت و در اتاق را محکم بست. مدتی گذشت تنها کاری که به ذهنم در آن شرایط بحرانی و عصبی می‌رسید، قفل کردن درِ اتاقش بود تا مثلاً او را به‌اصطلاح خودم درمان کنم. پدرش که به خانه آمد و ماجرا را فهمید، اوقات‌تلخی و هزار ماجرای دیگر آغاز شد و سکوت و آرامش خانه به ناگاه زیرورو …

ساعاتی گذشت. درِ اتاق قفل بود و صدایی از علی شنیده نمی‌شد. من مادرم! باز دلم راضی نمی‌شد که علی گرسنه و تشنه در اتاق بماند. در را که باز کردم علی را دیدم که روی تخت بی‌حال و بی‌رمق دراز به دراز افتاده بود و فقط ناله می‌کرد.

دلم هزار تکه شد. بلندش کردم. التماس می‌کرد: «مامان تو رو خدا! تو رو خدا! برو بیارش! مامان تو رو خدا!» نمی‌توانستم درد و رنجش را ببینم. رفتم و به دور از چشمِ پدرش مواد را آوردم و به او دادم. چند دقیقه‌ای گذشت و حال علی از این‌رو به آن رو شد. نشستم و با او حرف زدم. سر صحبت را باز کرد و از دوستان بزرگ‌ترش گفت که درون یک مهمانی به او تعارفِ قرصی را کرده‌اند و او نتوانسته «نه» بگوید. اولش تفننی ماجرا شروع شده اما به مرور زمان هرلحظه و هر ساعت نیازش به قرص و دیگر مواد هم بیشتر می‌شده و حالا این شده که نباید.

ماجرای اتاق علی تمام شد. تمام فکر و خیال دنیا توی سرم بود. اگر فامیل بفهمد؟ اگر آشنایان بفهمند؟ اگر اگر اگر… فکر کردم و تصمیم گرفتم خودم برایش مواد تهیه می‌کنم و بعد نیازش را روزبه‌روز کمتر می‌کنم تا مواد سمّیِ قرص‌ها و مواد مخدر از بدن علی خارج شود و حالش به‌مرور زمان خوب شود.

صدیقه خانم از روزهایی گفت که برای نجات پسرش گاهی از بوستان‌ها و پاتوق‌های مختلف سر درمی‌آورد و گاهی سوءمصرف فرزندش، پای او را به اورژانس و بیمارستان می‌کشانده.

او می‌گفت: علی گاهی به دلیل استفاده بیش‌ازحد از مواد و قرص‌های روان‌گردان و خواب‌آور در بدترین وضع ممکن قرار می‌گرفت. قرص‌هایی از خانوادۀ بنزودیازپین‌ها که اگر من برای تهیۀ بسته‌ای کوچک به داروخانه مراجعه می‌کردم، پزشک به دلیل نداشتن نسخه از دادن آن خودداری می‌کرد اما پسر من این قرص را جعبه جعبه از داروخانه‌های این شهر که نه … به‌صورت اینترنتی تهیه می‌کرد!

صدیقه خانم می‌گفت: اگر راهش را بدانی حتی می‌توانی به سراغ خرده‌فروشانی بروی که به‌راحتیِ آب خوردن، انواع و اقسام مواد مخدر و روان‌گردان را در بوستان‌های شهر توزیع می‌کنند! با اینکه علی را از نظر مالی به‌شدت محدود کرده بودم اما وقتی بیرون می‌رفت با حالِ نامساعد به منزل بازمی‌گشت. چراکه دسترسی به مواد بسیار آسان و ارزان بود؛ حتی خود من یک‌بار به‌عنوان فردی که به مواد نیاز دارد به یکی از این بوستان‌های محله که در منطقۀ مناسبی از شهر قرار دارد، مراجعه کردم؛ برای من هم تهیۀ مواد کاری بسیار راحت و آسان بود و همه حیرت من از اینکه: مگر می‌شود تا این حد عدم نظارت؟

نشد که نشد!

او ادامه داد: پس از ماه‌ها تقلا کردن و دست‌وپا زدن به این نتیجه رسیدم که دیگر نمی‌شود خودم برای نجات علی کاری کنم! هر راهی را امتحان کرده بودم: از مراجعه به روان‌پزشک، مشاوران مختلف تا تلفن زدن به کمپ‌های ترک اعتیاد و دست به دامان شدنِ هر فردی که در این زمینه اطلاعاتی داشت؛ تا مگر معجزه‌ای رخ دهد.

ماجرا آن‌طور که می‌خواستم پیش نرفت تا اینکه علی را برای ترک اعتیاد به کمپی در مشهد بردیم. نخستین کمپی که مراجعه کردیم تحت نظر یک روان‌پزشکِ به‌نام بود اما در آنجا علی به حدی دارو دریافت می‌کرد که تعادل رفتاری و حرکتی نداشت. این سؤال برای من همچنان بی‌پاسخ مانده که بیمار اعتیادی که تا این حد دارو دریافت می‌کند و به‌شدت گیج و منگ است آیا شرایط دریافت مشاوره از روانشناس و مددکار را دارد؟

کمپ علی را عوض کردیم. در کمپِ بعدی هم که حدود یک ماه و نیم در آن نگهداری می‌شد اتفاقی عجیبی رخ داد و آن اینکه نگهدارندۀ کمپ پس از چندین سال پاکی دچار لغزش شده بود و این موضوع، لغزش تعدادی از مددجویان را نیز به دنبال داشت.

از حق نباید گذشت که در این روزهای سخت انسان‌های دلسوز برای کمک به علی کم نبودند، افرادی که همۀ وقت و توانشان را برای بهبود بیماران اعتیاد می‌گذارند و از هیچ کار و کمکی دریغ نمی‌کنند.

پاک کردن صورت مسئله

از طریق صدیقه خانم با علی نوایی یکی از درمانگران مشهد ارتباط تلفنی برقرار کردم، او گفت: مسئلۀ پیشگیری را می‌توان در دو سطح خانواده و جامعه مطرح کرد؛ در خانواده باید بگویم که فکر کردن به اینکه «فرزند من ممکن است مواد مصرف کند» به‌قدری دردناک است که بیشتر پدرها و مادرها صورت مسئله را پاک می‌کنند و این یک اشتباه بسیار بزرگ است. شاید مهم‌ترین پیام برای برخی خانواده‌ها که فرزندشان درگیر اعتیاد شده است، این باشد که بیایید سرمان را از زیر برف بیرون بیاوریم و با شجاعت برای این موضوع راه‌حل پیدا کنیم.

این درمانگرِ اعتیاد، رابطۀ دوستانه پدر و مادرها با فرزندان و آشنایی با دوستان آنان، افزایش آگاهی و اطلاعات خانواده‌ها درباره اعتیاد و انواع مواد مخدر و ترغیب فرزند به فعالیت‌های ورزشی را از مهم‌ترین راه‌های پیشگیری از اعتیاد بیان کرد.

نوایی با اشاره به اهمیت بالای پیشگیری در سطح جامعه می‌افزاید: بودجه‌های پیشگیری از اعتیاد در کشور ما، کمتر از درمان است زیرا معمولاً چالش‌های درمانِ اعتیاد هزینه بیشتری می‌برد و متأسفانه هزینه‌های پیشگیری، صرف درمان و کاهش آن می‌شود. ۹۵ درصد بودجۀ حوزه اعتیاد، فقط صرف درمانِ ۵ درصد از افراد جامعه که بیماران اعتیاد هستند، می‌شود، درصورتی‌که باید بخش قابل‌توجهی از این بودجه با هدف پیشگیری از اعتیاد برای ۹۵ درصد آحاد جامعه هزینه شود. این موضوع نشان می‌دهد که ذهن پیشگیرانۀ در فرهنگ ما وجود ندارد و ما فقط در بحران و ضرورت و به‌صورت منقطع وارد مشکلات می‌شویم.

این درمانگر یک نکتۀ بسیار جالب گفت و آن‌هم اینکه: از یک طرف خانواده‌ها نسبت به بسیاری از مهارت‌های فرزندپروری بی‌اطلاع هستند و بدون هیچ آموزش و اشرافی به قانون و حقوق کودک، بچه‌دار می‌شوند، از طرف دیگر نظام آموزش کشور سال‌ها درهای خود را به روی پذیرش این مسئله که در میان نوجوانان نیز مصرف‌کننده وجود دارد، بسته بود و حالا که صدای اعتیاد نوجوانان بلند شده می‌خواهد بداند چه باید کرد؟

کاهش سن اعتیاد

براساس قانون، دستگاه‌های مرتبط وظیفه دارند پس از خروج معتادان از کمپ، اقدامات قانونی برای حمایت از آنان انجام دهند. در این میان شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر، می‌تواند با برنامه‌ریزی راهبردی، موضوع اشتغال معتادانِ بهبود یافته و خصوصاً حمایت از جوانان و نوجوانان را در دستور کار قرار دهد.

جایی در اخبار خواندم که محمدحسین صالحی دبیر شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر خراسان رضوی در این رابطه گفته بود: باید صیانت اجتماعی از معتادان بهبود یافته را جدی بگیریم تا از بازگشت این افراد به سمت اعتیاد پیشگیری شود. تا زمانی که رویکرد صیانت از بهبودیافتگان و خانواده‌های آسیب‌دیده از اعتیاد مورد توجه نباشد، نمی‌توانیم خروجیِ ملموسی در حوزۀ درمان داشته باشیم. باید قبول کنیم که سن اعتیاد به ۱۴ سالگی کاهش یافته و از طرفی گرایش به مواد مخدر صنعتی بیشتر شده و عوامل مختلفی مانند شرایط اقتصادی، افسردگی، مسائل پساکرونا، تعطیلیِ مراکز فرهنگی، ورزشی و تفریحی در گسترش اعتیاد مؤثر بوده است.

متأسفانه براساس آمار سال ۲۰۲۰ حدود ۲ درصد جمعیت کشور ما مبتلا به این بیماری هستند که نسبت قابل‌توجهی است. امروز فضای مجازی، رسانۀ غالب کشور است و بیش از ۴۰ میلیون نفر از جمعیت کشور در فضای مجازی فعال هستند؛ به‌ویژه در مدتی که کشور به کرونا مبتلا شده است، بیشتر فعالیت‌ها در فضای مجازی است و باید از این بستر که کم‌هزینه‌تر هم هست در بحث آموزش و پیشگیری به نحو مطلوب استفاده کرد.

گمشدهای لای چمنها

دوباره به اصل گزارش برمی‌گردم. حرف‌های مسئولان همیشه همان حرف‌های تکرار شده همیشگی است. «باید» و «ضروری است» و «دستور مقتضی» و «ابلاغ» بسیار دارد؛ اما بی‌انصاف هم نیستم، نباید از کارهای خوب و عملی برخی دستگاه‌ها و بخش‌های خصوصی برای بازگشت معتادان و حمایت از نوجوانان و جوانان هم گذشت.

ابتدای گزارش از میدان شریعتی گفتم. میدانی بزرگ که در انحصار تردد خودروهاست و محل نشستن افراد برای استراحت و تفریح نیست. حوالیِ ساعت ۳ بعدازظهر است. چند جوان در لابه‌لای چمن‌ها در جستجوی چیزی هستند. از دور آن‌ها را نگاه می‌کنم. چیزی برمی‌دارند. چند باری به اطراف با دقت نگاه می‌کنند و می‌روند. به همین راحتی! اما اینکه آن گمشده‌ای که پیدایش کردند بعدها چه بر سر جوانان و نوجوانان این شهر می‌آورد؟ خدا می‌داند!

نمی‌خواهم از آن نسخه‌های عجیب و غریب کارشناسی مسئولانه و خبرنگاری بپیچم، چون می‌دانم آن نسخه‌هایی که فقط روی کاغذ است تا زمانی که عملی نشود راه به جایی نخواهد برد. گزارش را با این صحبت به پایان می‌رسانم که:

کاش همه نوجوانان و جوانان ما اولاً «نه» گفتن را یاد بگیرند و ثانیاً بدانند که این جملۀ تکراری «هروقت بخواهیم ترک می‌کنیم» همیشه به این آسانی‌ها قابل تحقق نیست و برای بازگشت دوباره به زندگی و جلب اعتماد خانواده، راه بسیار درازی در پیش خواهند داشت.

(منتشر شده در شماره ۱۷۹ نشریه ستاره شرق)

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.