یکی داستان است پر آبِ چشم!
وحید ششتمدی بعضی قصهها برای همیشۀ تاریخ تراژدی هستند! برای ما ایرانیها از روایت اسطورهایِ سهراب این اشکها هست که فردوسی داستانش را با این تصویرِ تلخ آغاز میکند:اگر تند بادی برآید ز کُنجبه خاک افکند نارسیده تُرُنجتا سوگِ سیاوشان و دامی که شغاد برای رستم میگسترَد، تا سرنوشت کاوه و دیگر تلخیهایی که اجداد
وحید ششتمدی
بعضی قصهها برای همیشۀ تاریخ تراژدی هستند! برای ما ایرانیها از روایت اسطورهایِ سهراب این اشکها هست که فردوسی داستانش را با این تصویرِ تلخ آغاز میکند:
اگر تند بادی برآید ز کُنج
به خاک افکند نارسیده تُرُنج
تا سوگِ سیاوشان و دامی که شغاد برای رستم میگسترَد، تا سرنوشت کاوه و دیگر تلخیهایی که اجداد ما با آن اشک ریختهاند.
شب گذشته و اجرای گروه سبزواری از ترانۀ «گلممد» در برنامۀ «عصرِ جدید» ما را یاد یکی دیگر از این داستانهای تلخ انداخت. تلویزیون خانۀ ما معمولاً جز برای دیدن فوتبالها روشن نمیشود و خودِ برنامه را ندیدم، اما در بسترِ شبکههای مجازی آن را تماشا کردم و دیدم که چه اجرای تحسینبرانگیزی روی صحنه رفته است.
داورانِ ضعیفِ این برنامه و قوانین و هنجارهای مبالغهآمیز صداوسیما، طبیعتاً نمیتوانست روایت رمانِ مشهور «کلیدر» را برای چند برنامه بیشتر تحمل کند. حذف این اجرا را همزمان با راه یافتنِ محتواهای بهمراتب ضعیفتر و کلیشهای، نمیتوانم به ضعفِ خود برنامه ارتباط دهم. صحبتهای بعد از اجرا نیز نشان میداد که چقدر دستوپاها برای حرفزدن در مورد این «قهرمانِ اسطورههای مدرن در سرزمین بیهق» بسته است! طبیعتاً مدیران رسانۀ ملی میدانستهاند که ممکن است نام «محمود دولتآبادی» روی آنتن بیاید و خدایی نکرده فلان شود … حذف مدامِ این حرفها هم باز هزینه داشت!
هنوز هم وقتی بعد از بارها، روایت حسنک وزیر را از قلم توانای بیهقی میخوانیم، نمیتوانیم جلوی اشکهایمان را بگیریم! گلممد و قلمِ توانای محمود دولتآبادی هم همین است! چه کسی میتواند ۳ هزار صفحه این داستان گیرا را بخواند و اندیشه و فکرش نسبت به جهان تغییر نکند؟ تلخیِ این روایت را مگر میشود نادیده گرفت؟
روایتی که مادران سرزمین ما «بیهق» و شهر تاریخی همسایه «نیشابور» برای سالهای طولانی خواندهاند و اجداد ما با موسیقی و شعری سوزناکِ آن حتی در مراسم شادی رقصیدهاند! این سرود به لهجههای مختلف از قوچان تا ششتمد، از نیشابور تا سبزوار و تا شاهرود خوانده شده و هرکدام بنا به رسوم و فرهنگ خود، چیزی بر آن افزودهاند! گویا این مادرانِ فهمیده، تصمیم داشتند رنجِ خانوادهای که جوانانش ـ در یک روز به نامردی ـ قتلعام شدهاند، هرگز فراموش نشود! و با آفرینش و بازآفرینیِ این لالایی، شعلۀ این رنجِ پرمعنا را همیشه روشن نگاهداشتهاند!
گویی مردمِ این سرزمین، ناخودآگاه نمیخواهند قهرمانی که با یک برنو، تمامقد در برابر فوجِ اربابها، خانها و زد و بندشان با دولتِ وقت ایستاد، هرگز فراموش شود و با این ترانه نسل به نسل در میان عوام و با رمان «کلیدر» در میان خواص حفظش میکنند. برای همین بیتهای آن ساده است اما پر از کُد و رمز:
نون و پنیر دِ مَشتته! ننه گلمحمد!
برنو دِ تختِ پشتته! ننه گلمحمد!
ای جولونا همیشه نیست! ننه گلمحمد!
اسبِ سیات دِ بیشه نیست! ننه گلمحمد!
و زیباترین تصویرِ برنامۀ دیشب، نمایی بود از افراد پشتصحنه که حامیِ گروه گفت: در سبزوار، همه این لالایی را حفظاند!
دم همۀ این گروه هنرمند گرم! که شعله را روشن نگاه داشتند، با نوری که در سطح کلِ این کشور درخشید.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰