آمدم؛ دیدم دنیا جای بدی نیست؛ ماندم!

آمدم؛ دیدم دنیا جای بدی نیست؛ ماندم!

از آن جوان‌های خونگرم و باحال قدیمی است. الآن ریشی سفید کرده و مویی اما دلش و خودش پر اند از شور و انرژی. خیلی صمیمانه توی مغازه‌اش نشستیم به حرف زدن. هم خودش و هم آلبوم عکس‌هایش دنیایی هستند. یک آرشیو بسیار عالی از عکس دارد و فیلم. جزو اولین هندبالیست‌های سبزوار بوده و

رازها فاش گویند، این سازها

رازها فاش گویند، این سازها

یکی از کامیابی‌هایی که شامل حال نسل امروزی شده این است که هنری چون موسیقی، در دسترس عموم مردم قرار گرفته است هنری که در گذشته‌ای نه‌چندان دور، متعلق به درباریان بود و مردم عادی از شنیدن آن محروم بودند، حتی کسی که برای مردم ساز می‌زد انگشتانش را قطع می‌کردند. شاید برای شما پیش

بد نیست آخر هرروز، خودمان را محاکمه کنیم!

بد نیست آخر هرروز، خودمان را محاکمه کنیم!

تیم فوتبال پیشکسوتان سبزوار یکی از قدیمی‌ترین تیم‌های شهر است. هر هفته ۳ جلسه تمرین می‌کنند و شما چهره‌های قدیمی زیادی را که استخوانی در فوتبال خرد کرده‌اند، می‌توانید آنجا ببینید: حسن بهشتی، عباس صالح‌آبادی، عباس شکوری، مهدی آزادمنجیری و … همه آن‌ها، وجود این تیم و دوام آن را مدیون احمد غلام‌پور می‌دانند. فوتبالیستی

موسیقی چکش و رقص شعله

موسیقی چکش و رقص شعله

سابق بر این معیار جهیزیه دختران ایرانی، با اقلام ریزودرشت ظروف مسی سنجیده می‌شد و این ظروف مصرفی که در تمامی مطبخ خانه‌ها جای داشتند عبارت بودند از: دیگ، قابلمه، ماهی‌تابه، کاسه، پارچ، سینی، مجمعه، تشت حمام و…ولی در دهه هفتاد این ظروف هنری به لطف اجناس هر چند پرزرق‌وبرق، اما بی‌خاصیت به گوشه انباری‌ها

هر عطاری‌ای که «شریفان» نیست!

هر عطاری‌ای که «شریفان» نیست!

اگر به قصد خرید راهی بازار شوی و در لیست خرید خود، ادویه و داروهای گیاهی را، از قلم بیندازی، جای نگرانی نیست چون با نزدیک شدن به عطاری و پیچیدن بوی خوش ادویه‌ها به مشام خود، وسوسه  می‌شوی که از قافله خرید عقب نمانی؛ و ناخودآگاه به صف طویل مشتریان می‌پیوندی. به‌محض ورود به

زنده شور خانه

زنده شور خانه

صرف دیدن و خواندن کاریکلماتورهایش، گرمت می‌کند. هر جور خواستم برای عکس گرفتن انرژی گذاشت و ژست گرفت. خیلی راحت پذیرفت که چنددقیقه‌ای با او باشیم. می‌گفت: شوخی پیر شدیم و جدی می‌میریم! سوگخندی بالاتر از این؟ می‌گفت: فرزند سومم که به دنیا آمد چهارپایه تابوتم کامل شد! می‌گفت: بعضی از مدیران با طناب ارزشیابی

جایزه به شاگردانم کتاب می‌دهم…

جایزه به شاگردانم کتاب می‌دهم…

صرف با او بودن و سر به اتاق کارش کشیدن و دیدن حیاط خانه‌اش همه سؤال‌هایت را جواب است. از آن آدم‌های اهل‌دل و حال که بودن با او خسته‌ات نمی‌کند. یاد آن شعر سهراب افتادم که درباره پدرش می‌گفت: «پدرم نقاشی می‌کرد، تار هم می‌ساخت، تار هم می‌زد… خط خوبی هم داشت…» وقتی زنجیرهای

بنویس عمرش را برای سبزوار گذاشت و چیزی برای خودش نخواست!

بنویس عمرش را برای سبزوار گذاشت و چیزی برای خودش نخواست!

  شاید اگر بگویم همه شهر او را می‌شناسند، دروغ نگفته باشم. از آن آدم‌ها که بودن با او خسته‌ات نمی‌کند. اهل تکلف و تعارف نیست و خیلی راحت حرف می‌زند. پشت تریبون هم که می‌رود لهجه‌اش عوض نمی‌شود. فرهنگ سبزوار را دوست دارد و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی را به لهجه سبزواری برگردانده؛ خودش

همیشه برای نماز اول وقت، کلاسم را تعطیل می‌کنم

همیشه برای نماز اول وقت، کلاسم را تعطیل می‌کنم

هنوز وارد ششتمد نشده، دورتر از جاده، چوپانی را دیدم که کار غریبی می‌کرد! گوسفندان مشغول بودند و او هم روی تخته‌سنگی نشسته بود. چوب چوپانی به یک دست داشت و کتابی به دست دیگرش. نزدیک‌تر که شدم، شناختمش؛ معلم و استادم در دانشگاه، دکتر ولی‌الله ملکوتی‌فر. مزاحم خلوتش نشدم اما آرزویی به دلم آمد.

استاد گیوه‌دوز

استاد گیوه‌دوز

ابتدا فکر می‌کردم که کار بیهوده‌ای ست در شهر دنبال گیوه و گیوه‌دوز باشم، مطمئن بودم نمی‌توانم اثری از گیوه‌دوزانی که روزگاری نه‌چندان دور، در سر هر کوی و برزن مشغول به کار بودند پیدا کنم و تنها راه دیدنشان را تماشای فیلم‌های قدیمی می‌دانستم و بس! ولی بالاخره بعد از چندین ساعت پرس‌وجو و