داستان کوتاه: یه وجب جا

داستان کوتاه: یه وجب جا

سبزواریان – اعظم اسراری: به‌محض وارد شدن به اتاق بوی تند ادرار خشک‌شده چنان به مشامم رسید که خواهی‌نخواهی اخم‌هایم را درهم کشیدم و حتی دستم تا روی بینی بالا رفت. روی تخت فلزی آبی‌رنگی که رویش را تشک طبی مخصوصی پوشانده بود، دراز کشیده بود. بار اول خیال کردم با یک جنازه روبرو هستم؛